امام در مقابله با فتنه منتظری تنها بود

واقعیت این است که این جراحی مهم برای پاک‌سازی بیت آقای منتظری، یک تصمیم جمعی در نظام نبود. یعنی نه دستگاهی قبلا گزارش کرد و نه کسی تحلیل داد. این از کارهایی بود که امام خودش به تنهایی جلو برد.

به گزارش راه شلمچه،  ۲۹ آذرماه ۱۳۸۸ آیت‌الله منتظری درگذشت. دوران قائم‌مقامی رهبری آیت‌الله منتظری و فراز و فرودهایی که نهایتا منجر به عزل او در سال ۱۳۶۸ توسط امام شد، پشت‌پرده‌های بسیاری در ابعاد مختلف سیاسی و امنیتی دارد که اغلب تا کنون ناگفته باقی مانده‌اند. کتاب خاطرات آیت‌الله ری‌شهری، وزیر اطلاعات وقت، یکی از معدود منابع تاریخی این ماجرا است که سالها از انتشار آن می‌گذرد.

 

با توجه به اینکه در آن سالها وزارت اطلاعات یکی از ارکان اصلی پیگیری‌های امنیتی مسائل مربوط به آیت‌الله منتظری و حواشی مرتبط با آن بود، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی به سراغ یکی از مقامات وقت وزارت اطلاعات رفت تا جزئیات بیشتری از ابعاد اطلاعاتی این ماجرا را جویا شود:

 

*پرونده آیت‌الله منتظری در وزارت اطلاعات از چه زمانی به عنوان یک مساله ویژه در دستور کار قرار گرفت؟

تا پیش از تشکیل وزارت اطلاعات، «آیت‌الله منتظری» به عنوان یک کیس امنیتی جدی در دستور کار هیچ یک از دستگاه‌های اطلاعاتی نبود. سال 1363هم که وزارت اطلاعات تشکیل شد، طبیعتا مجموعه حدود یک سال درگیر نقل و انتقال نیروها و پرونده‌ها و مسائل تشکیلاتی بود. مگر ماموریتهای روتین که به قول معروف آش با جاش منتقل شده بود و کار داشت جلو می‌رفت. مساله آیت‌الله منتظری جزو این موضوعات نبود.

 

تابستان سال 64 بود که آقای ری‌شهری برخی از دوستان طلبه را دعوت کردند و گفتند من خدمت امام بودم و ایشان من را فقط برای همین موضوع خواستند که بگویند من نگران قم و دفتر آقای منتظری و مسائل حاشیه‌ای این مجموعه مثل مدارس و طیف سیدمهدی هاشمی هستم. شما موظفید این مساله را پیگیری کنید.

 

جالب بود که گزارشهایی به امام رسیده بود که از ناحیه دستگاه‌های اطلاعاتی نبود. امام این مساله را به عنوان یک ماموریت ویژه از آقای ری‌شهری مطالبه کرده بودند. آن موقع از سایر نشانه‌ها حدس می‌زدم که امام مطالب دیگری هم به ایشان گفته باشند و یک ماموریت بزرگی را داده باشند. این صحبت امام وقتی در جمع چندنفر از دوستان وزارت مطرح شد.

 

ما به این نتیجه رسیدیم که امام دنبال یک هدفی است، تحلیل کردیم که مقصود نهایی امام چیست؟ دنبال سیدمهدی و جرائمش است؟ دنبال قم و انحراف در مسائل حوزوی است؟ دنبال پاکسازی بیت و اطرافیان آقای منتظری است؟ چون سال 62 هم در پیامشان به افتتاحیه خبرگان هشدار دادند: «باید بدانید که تبهکاران و جنایت‌پیشگان بیش از هرکس چشم طمع به شما دوخته‌اند و با اشخاص نفوذی در بیوت شما با چهره‌های صددرصد اسلامی و انقلابی ممکن است خدای ناخواسته فاجعه ببار بیاورند و با یک عمل انحرافی نظام را به انحراف بکشانند و با دست شما به اسلام و جمهوری اسلامی سیلی بزنند. الله الله در انتخاب اصحاب خود، الله الله در تعجیل در تصمیم‌گیری خصوصا در امور مهمه. و باید بدانید که انسان از اشتباه و خطا مأمون نیست. به مجرد احراز اشتباه و خطا از آن برگردید و اقرار به خطاکنید که آن کمال انسانی است...» و هرکس متوجه می‌شد مخاطب ایشان کیست، بلکه جز ایشان [آقای منتظری] نیست.

 

البته این زمانی بود که قائم‌مقامی آقای منتظری مساله روشنی بود، هرچند هنوز نهایی نشده بود. یعنی حتی اگر در مجلس خبرگان هم مطرح نمی‌شد، بطور طبیعی نگاه‌ها پس از امام متوجه آقای منتظری بود.

 

در این جلسه یکی از دوستان به عنوان مدیرکل اطلاعات قم در نظر گرفته شد تا با ماموریت پیگیری مسائل مربوط به بیت و اطرافیان آقای منتظری در قم مستقر و مشغول به کار شود. البته آن موقع از نظر تقسیمات کشوری و استانی، شهر قم جزو استان مرکزی بود؛ ولی بر خلاف بقیه استانها اداره کل اطلاعات استان در قم مستقر بود.

 

 

*آقای ری‌شهری هم در خاطراتشان می‌گویند ابتدای تشکیل وزارت اطلاعات، امام من را خواستند و گفتند موضوع سیدمهدی هاشمی را پیگیری کنید. پس از مدتی پرسیدند کاری کردید؟ من گفتم هنوز نه. ایشان مجددا تاکید می‌کنند و در نتیجه آقای ری‌شهری چندنفر محدود از وزارت را مامور پیگیری این مساله می‌کنند.

بله، در واقع می‌شود گفت این تیم، تازه وارد این کیس شده بود و حتی هنوز پرونده سیدمهدی را از استانها نگرفته بودند. یعنی این جمع هنوز از این ماموریت محوله امام، حیران بود.

 

اولا دنبال یک تحلیل بود که امام دنبال چیست و این صحبتشان با آقای ری‌شهری یک سفارش است؟ یک امر لازم است؟ یک امر فوری است؟ یعنی به دنبال شعاع ماموریت خود از این ملاقات بودند.

 

حالا وقتی پس از سالها به این مساله نگاه می‌کنیم می‌بینیم مسائل روشن است. یعنی وقتی الان برمی‌گردیم به آن جلسه فکر می‌کنم همه افراد حاضر در آن برایشان مبهم بود و به مخیله هیچ کس خطور نمی‌کرد که سوژه امام، شخص آقای منتظری است.

 

البته «معما چو حل گشت آسان شود» است. بالاخره وقتی غبار زمان فرومی‌نشیند، حقایق بیشتر خود را نشان می‌دهد و در روشنایی صبح واقعیات بیشتر دیده می‌شود. اما آن موقع حتی در مورد مسائل قم هم، آن زمان شاید حداکثر چیزی که به ذهن این جمع می‌رسید این بود که یک مجموعه‌ای هستند و خط انحرافی دارند و اقداماتی در حد تربیت طلبه و کادر دارند که باید کنترل شود.

 

در مساله سیدمهدی هاشمی و طیف همسو با او هم، چند محور مورد نظر بود. یکی قتلهای قبل و پس از انقلاب. دوم شرارتها در امر نهضتهای آزادیبخش. سوم جریان فکری که در مدارس و کتابخانه سیاسی راه انداخته بودند و چهارم مسئله تعامل و ارتباط با جریانهای مساله‌دار مثل نهضت‌آزادی و طیف میثمی و پیمان و ارتباطات بی‌ضابطه با کشورهایی مثل لیبی و آخرین محور هم مدیریت رهبر آینده انقلاب.

 

ماجرای ترور مهندس بحرینیان رئیس کمیته انقلاب اسلامی اصفهان مطرح بود که پیگیری نشده بود. ماجرای قتل اسقف دهقان در ابتدای انقلاب در اصفهان مطرح بود.

 

*ماجرای شهادت آقای شمس‌آبادی قبل از انقلاب هم مبهم بود؟

آن قضیه متقاوت بود و برای اغلب هم روشن بود که این ماجرا کار سیدمهدی و همدستانش است. بالاخره قبل انقلاب دستگیرش کرده بودند و بازجویی شده بود و اعترافاتشان موجود بود و محکوم هم شده بودند.

 

آقای منتظری یکی از جرائمش این است که از پولی که دستش بوده که لابد غیر از وجوهات هم نبوده، برای سیدمهدی وکیل گرفته که قاتل را از قصاص نجات بدهد.

 

جالب است بدانید در یکی از ملاقاتها به مسئولین پرونده سیدمهدی گفته بود: حالا مگر شمس‌آبادی انقلابی بود؟ حالا او را کشت که کشت! ملاحظه کنید امامِ عادل را! بنابراین این قضیه روشن بود.

 

ماجرای مفقود شدن عباسقلی حشمت که از ملّاکین مخالف طیف سیدمهدی در قهدریجان بود مطرح بود. حتی خانواده حشمت پیش سیدمهدی آمده بودند و گریه و زاری کرده بودند که آقا اگر شما احیانا خبری از او دارید به ما بگویید. او اظهار بی اطلاعی کرده بود و حتی گریه کرده بود که مثلا من هم دلم برای شما سوخته و ان‌شاءالله پیدا می‌شود.

 

ترور ناموفق آیت‌الله فقیه‌ایمانی که به مجروحیت ایشان منتهی شد و همچنین شیخ قنبرعلی صفرزاده که مقسّم شهریه آیت‌الله خوئی و یک روحانی روستایی بود و همچنین فردی به نام لباف که یک هتلدار بود و بالاخره قتل کازرونی که معروف به پدر نساجی ایران بود و خیر هم بوده است.

 

آن زمان تصورات و ذهنیت ما حول و حوش این مسائل دور می‌زد، ولی امام دنبال هدف دیگری بود. اینجا فاصله سیستم با امام خودش را نشان می‌دهد که ما در چه سطح نازلی سیر می‌کردیم و امام چه هدفی را در چه افقی مدنظر داشتند.

 

این ماجرا یک سر در اصفهان داشت، یک سر در تهران و یک سر در قم. پرونده قبل انقلاب سیدمهدی که پیش از این در اداره کل اصفهان مطرح بود، به تهران منتقل شد. البته روی آن هم کار زیادی نشده بود.

 

چون هواداران سیدمهدی و طیف آنها در ادارات و نهادهای انقلابی اصفهان حضور داشتد و این جریان را یک جریان انقلابی داغی می‌دانستند که تحت شعاع و زیر عبای حمایت آقای منتظری مصونیت دارند.

 

شاید آن موقع خیلی‌ها در آن سطح حتی به خود اجازه نمی‌دادند درباره این افراد و این جریان، تحلیل منفی کنند. الان است که ما درباره سیدهادی و سیدمهدی و امید نجف‌آبادی و امثالهم راحت حرف می‌زنیم و نقاط منفیشان را برمی‌شماریم، آن موقع فضا متفاوت بود.

 

*مدیرکل اطلاعات قم وقتی مستقر شد، چه اقداماتی را کلید زد؟

توجه داشته باشید که آن موقع امکانات فنی برای کنترل خیلی محدود بود. شاید مهمترین امکان دستگاه اطلاعاتی برای اشراف بر سوژه، در درجه اول منابع انسانی و در درجه دوم شنود تلفن‌ها بود. یک آیین‌نامه و دستورالعملی هم وجود داشت که شنود تلفن مسئولین را ممنوع کرده بود.

 

یعنی شما تلفن یک فرماندار را هم نمی‌توانستید به راحتی شنود کنید. خب با این وجود طبیعی است که شما نه دفتر آقای منتظری، بلکه "دفتری"‌های آقای منتظری را هم نمی‌توانید شنود کنید. به خصوص که اینها به شدت در سیستم‌های اداری نفوذ و هوادار داشتند. فضای آن موقع را هم در نظر بگیرید که آقای منتظری الان دیگر قائم‌مقام رهبری است.

 

*شنود دفتر و دفتری‌ها برقرار نشد؟

نخیر، نشد. ولی یکی از راههای کنترل، این بود که تلفن «مرتبطین» با سوژه اصلی شنود شود. البته این را هم درنظر داشته باشید که آن موقع ما تلفن کسانی را شنود می‌کردیم که قبل انقلاب مبارز بودند و با ساواک زمان شاه درگیر بودند و محتاط بودند.

 

امکان خوب دیگر هم این بود که در نتیجه اختلاف‌نظرهایی که بود، اطرافیان و دوستداران آقای منتظری به دو جناح تقسیم شده بودند. یکی جناحی که از خط‌3 اصفهان انشعاب کرده و به بیت‌امام نزدیک‌تر و منتقد جریان حاکم بر بیت آقای منتظری یعنی سیدهادی بود.

 

در بیت آقای منتظری کسی مثل آقای شیخ حسن ابراهیمی نماینده این تفکر بود. آقای عبایی رئیس دفتر تبلیغات بود، آقای جعفری گیلانی که بعدتر رئیس دفتر تبلیغات شد.

 

دکتر محمدعلی هادی نجف‌آبادی، عبدالله نوری و شیخ‌محمدحسین شریعتی معروف به شیخ‌الشریعه هم از این دسته بودند. البته ما هیچ‌وقت به کسی مثل شیخ‌الشریعه خوشبین نبودیم. چون او پیش از این به قدری در خط‌3 اصفهان و طیف سیدمهدی حل شده و با آن طیف همسو بود که پذیرش اینکه آن نگاه و جریان را رها کرده و خط‌امامی بی غل و غش شده باشد سخت بود.

 

چون شیخ‌الشریعه آدم پیچیده‌ و غیرقابل اطمینانی بود و اینطور بگویم که شاید به حضورش در مجموعه دفتر امام نیز با دیده‌ی ظن و تردید نگاه می‌شد. او اطلاعات را به مرحوم حاج‌احمدآقا می‌داد و ایشان به نحوی به وزارت منتقل می‌کرد.

 

احمد منتظری هم در همین طیف تعریف می‌شد. او هم برای پاکسازی بیت اهتمام داشت و اطلاعات خوبی می‌داد. به ویژه پس از دستگیری سیدمهدی اطلاعات عملیاتی هم می‌داد.

 

همچنین دو نفر از پاسدارهای نجف‌آبادی در حلقه یک خوب همکاری می‌کردند. مرحوم کورانی و تعدادی از عناصر نهضتی که ایرانی نبودند هم همکاری خوبی داشتند. یکنفر دیگر هم بود که همکاری‌اش استراتژیک و تمام‌کننده بود که فعلا بماند. یکی هم سلمان صفوی بود که همکاری داشت و در یک صحنه‌سازی هماهنگ‌شده فرار کرد و به خارج رفت.

 

آن طرف هم جریان حاکم بر بیت آقای منتظری بود که عملا دست سیدهادی هاشمی و سعید فرزند آقای منتظری بود. خب هر دو طیف، هم انقلابی بودند و هم اصفهانی و نجف‌آبادی بودند و یک جدال جناحی و خطی فوق‌العاده سنگینی بینشان حاکم بود که آقای منتظری هم این را حس می‌کرد.

 

افراد بیت هم بین این دو طیف تقسیم شده بودند، ولی بازی‌گردان اصلی، سیدهادی بود که هم آدم زیرکی بود و هم بالاخره داماد ایشان بود. بین دوستان هم مطرح بود که می‌گفتند معلوم نیست بالاخره شیخ حسین ابراهیمی رئیس دفتر است یا سیدهادی؟ یعنی عملا او تنظیم‌کننده معادلات و مراودات بیت بود.

 

برادرش سیدمهدی هم بعدها در اعترافاتش گفته بود که من اصلا آنجا نمی‌رفتم، ولی خلاف گفته است. می‌رفت، اما کم. حتی مدیرکل اطلاعات قم می‌گفت سیدهادی در همان بیت من و سیدمهدی را به هم معرفی کرد.

 

البته بودن یا نبودن سیدمهدی تغییری در اصل مساله ایجاد نمی‌کرد، چون اینها یک تیم بودند و پیش‌بردن نظراتشان در بیت آقای منتظری، نیازی به حضور فیزیکی سیدمهدی نداشت. برادرش همه‌کاره بیت بود.

 

 

خب ما به عنوان دستگاه امنیتی، توانستیم از شکاف استفاده کنیم و آورده‌ی خوبی داشته باشیم. البته که این مساله هم سختی‌های خودش را داشت. چون اولا اینکه این دو جناح علیرغم اختلافات بین خودشان به دستگاه اطلاعاتی تازه‌تشکیل‌شده خیلی اعتماد نداشتند، دوم اینکه کلاس و سطح کار هم بالا بود.

 

یعنی قائم‌مقامی آقای منتظری در سطح جامعه و خبرگان، تازه مطرح شده و پاییز 64 قطعی شده بود و شما با بیت قائم‌مقام رهبری مواجه هستید که گویی عنقریب زمام امور کشور را بدست خواهد گرفت.

 

برآوردهای مستقیم و غیرمستقیم اطلاعاتی هم نشان می‌داد که اینها خودشان را از الان همه‌کاره کشور می‌دانند و گاردشان این بود که امام که دیگر از کار افتاده و کارش تمام است.

 

حتی سیدهادی چندبار به برخی مسئولین اطلاعاتی گفته بود انقلاب که الحمدلله تثبیت شده و فقط مساله نهضت جهانی اسلام است که امام هم در این قضیه نه سررشته دارد و نه حوصله‌اش را و فرمان این قضیه در دست آقای منتظری است.

 

ضمن اینکه با توجه به سکته امام در اوایل سال 65 در ذهنشان بود که بالاخره امام به‌زودی فوت می‌کند و کار دست این جریان است. اختیاراتی هم که امام به آقای منتظری داده بود متنوع و گسترده بودند؛ ارجاع فتاوا و مسائل فقهی، نصب شورای عالی قضائی و قضات، عفو محکومین و امثالهم. ضمن اینکه به خاطر محذوریت‌ها و تراکم امور در دفتر امام و حال جسمی ایشان، امکان ملاقات راحت با امام برای همه مسئولین نبود و بنابراین همه مسئولین کشور را شما در دفتر آقای منتظری می‌دیدید.

 

هرکسی که آنطرف ملاقات نداشت، می‌آمد اینطرف. اتفاقا نتیجه هم می‌گرفتند، چون امام فردی بود که به راحتی نمی‌شد تحت تاثیرش قرار داد و دستور و توصیه از او گرفت، اما اینطرف می‌آمدند اصطلاحا برای کارشان بله را می‌گرفتند و می‌رفتند.

 

آنهایی هم که کار را بلد بودند اصلا نیاز نبود پیش آقای منتظری بیایند، با سید هادی کار را می‌بستند و کارشان پیش می‌رفت، پیام و توصیه می‌گرفتند و این حرفها. لذا دفتر آقای منتظری خیلی عجیب بود.

 

اعضای شورای عالی قضایی، نمایندگان مجلس، قضات استانها، استاندارها و فرماندارها دائما آنجا در تردد بودند و وضع عجیبی داشت. تقریبا تمشیت خیلی از امور کشور آنجا اتفاق می‌افتاد. خیلی‌ها هم برای اینکه در آینده‌ی کشور جای پایی داشته باشند و با مرکز قدرت در آینده مرتبط باشند از هیچ خوش‌خدمتی فروگذار نبودند.

 

*جریان‌های مسئله‌دار سیاسی مثل نهضت‌آزادی و هواداران لطف‌الله میثمی و طیف دکترپیمان و ناراضیان این مدلی چقدر با دفتر ایشان در تعامل بودند؟ این مساله‌ای است که سالها است از یک‌طرف مطرح شده و از طرف مقابل انکار می‌شود و می‌گویند رفت‌وآمد آنچنانی وجود نداشته است.

من نشنیده‌ام آنها انکار کننند ولی دو نکته را باید اینجا مدنظر قرار داد. اول اینکه آقای منتظری خودش فردی بود که اصطلاحا باب تعاملش به روی همه باز بود، به خصوص کسانی که به زعم او مظلوم بودند و با آنها نامهربانی شده بود.

 

این جزو روحیاتش بود و شاید آنطور که با روی باز با اینها برخورد می‌کرد، با مسئولین برخورد نمی‌کرد. دوم اینکه جدای از این مساله روند و فرآیند ملاقات‌های ایشان، توسط سیدهادی و بطور حساب‌شده تنظیم می‌شد.

 

یعنی یک فرد سیاسی، برنامه‌دار و حساب‌گری که جز به معادلات قدرت فکر نمی‌کند و می‌داند چه می‌کند. او می‌خواست قطار انقلاب را از ریل امام و جماران روی ریل آقای منتظری و قم بیندازد.

 

در اعترافات بعدی سیدمهدی هم هست که سیدهادی و دفتر آقای منتظری، از نظر اخبار و اطلاعات دریافتی هم، آقای منتظری را حساب‌شده و هدفمند تغذیه می‌کردند. یعنی حتی بسیاری از بولتن‌ها را هم به ایشان نمی‌دادند.

 

حتی مواردی بود که وقتی بچه‌های وزارت اطلاعات پیش آقای منتظری می‌رفتند از او می‌پرسیدند فلان مساله را ملاحظه کردید در فلان بولتن ما منعکس شده بود؟ جواب می‌داد نه، اینها را که شما مثلا یک ماه بعد به ما می‌دهید و به درد نمی‌خورد. گفته بودند نه آقا ما اینها را به موقع برای دفترتان می‌فرستیم، حالا شاید دفترتان سرشان شلوغ است و یادشان می‌رود به موقع اینها را به شما برسانند. بعدا که پیگیری کردیم متوجه شدیم دفتر اینها را عمدا دیر به آقای منتظری می‌داد یا اصلا نمی‌داد.

 

برنامه جناح سیدهادی و سیدمهدی هم این بود که اعصاب آقای منتظری را به کار بگیرند و اطلاعات و اخبار منفی و نارضایتی‌ها را در ذهن ایشان پررنگ کنند. یعنی یک عملیات‌روانی قوی روی آقای منتظری سازمان داده بودند که نتیجه‌اش مدیریت فکر و اعصاب و اطلاعات و حتی قبض و بسط‌های روحی و عاطفی او بود.

 

اینها مطالبی است که سیدمهدی هم بعدتر در اعترافاتش بیان کرد. آن زمان هم این مساله فقط تحلیل نبود، گزارش‌هایی که به ما می‌رسید دقیقا این نکات را نشان می‌داد.

 

یعنی بعد از استقرار مدیرکل جدید در قم و کار متمرکز روی بیت و دفتر آقای منتظری، اخباری که می‌رسید و جمع‌بندی‌هایی که خدمت امام ارائه می‌شد، زنگ خطر را به صدا در‌آورد و حساسیتها را بیشتر کرد. جالب است که یکی از چیزهای جالب بیت آقای منتظری، تقید به گوش دادن رادیو بی‌بی‌سی بود.

 

یعنی وقتی اخبار شبانگاهی رادیو بی‌بی‌سی شروع می‌شد صدایش را زیاد می‌کردند و همه می‌نشستند گوش می‌دادند. آخر سر هم دیدید که نامه‌های محرمانه آقای منتظری به امام و سران نظام، سر از بی‌بی‌سی درآورد.

 

دائما افراد نهضت‌آزادی مثل صباغیان و طیفی که بعدا به ملی‌مذهبی معروف شدند مثل پیمان وعزت سحابی و میثمی آنجا بودند، طاهر احمدزاده می‌آمد. آقای منتظری در آن قسمتی که منزل خودش بود اطاق بزرگی داشت که مراجعین دورتادورش می‌نشستند.

 

عمدتاً هم همین طیف ناراضیان و مسئله‌دارها بودند که هم حضوری و شفاهی اخبار و تحلیل می‌دادند و هم گزارش‌هایی که از طریق دفتر به آقای منتظری می‌رسید، هردو یک محتوا و مضمون را منتقل می‌کرد.

 

یعنی این مهندسی اطلاعات جوری بود که شاید با این ورودی‌های اطلاعاتی، هرکسی غیر از آقای منتظری هم بود به این نتیجه مورد نظر می‌رسید. این مسائل بعدها هم در اعترافات سیدمهدی بیان شده است.

 

جالب اینکه همان موقع که این اتفاقات در دفتر و دستگاه محاسباتی آقای منتظری در جریان بود، همین طیف سیدهادی و سیدمهدی و دوستانشان به شدت روی این مساله مانور می‌دادند که امام توسط اطرافیانشان کانالیزه شده‌ و نمی‌گذارند اطلاعات به ایشان برسد.

 

در حالی که به قول سیدمهدی هاشمی، این خود آنها بودند که این بلا را سر آقای منتظری آورده بودند. مثلا یک طلبه‌ای بود که تواب سازمان منافقین بود، او مرتب با دفتر و بیت آقای منتظری در تعامل و رفت‌وآمد بود و اطلاعات و اخبار می‌داد و می‌گرفت.

 

*مساله بیت آقای منتظری و منافقین بحث دامنه‌داری است که نیاز به توضیح بیشتری دارد. همیشه این بحث مطرح بوده که بیت آقای منتظری پایگاه منافقین شده و نتیجه آن هم نزدیکی فکری جریان و شخص آقای مننتظری با منافقین است. درباره این مساله کمی بیشتر توضیح دهید.

ببینید بحث سازمان منافقین را نباید یک مساله سازمانی و تشکیلاتی بسیط درنظر گرفت. درباره نسبت جریان آقای منتظری و منافقین چند مساله را باید مدنظر قرار داد.

 

اول اینکه هم سیدهادی و هم سید مهدی وقتی قبل از انقلاب در زندان بوده‌اند، به سازمان گرایش داشته‌اند. حتی مبارزین و انقلابی‌هایی که آن موقع زندانی بوده‌اند نقل می‌کنند در ماجرای فتوای نجاست مارکسیست‌ها و مرزبندی زندانیان مسلمان با آنها، شاهد همسویی با سازمان و بی‌اعتنایی آنها بود‌ه‌اند.

 

سیدمهدی در اعترافاتش به دیداری با مسعود رجوی و ابریشمچی پس از انقلاب در بیت آقای منتظری اشاره می‌کند که آنجا رجوی به او می‌گوید شما در زمان رژیم خوب با ارتجاع درگیر شده بودید و منظورش ماجرای ترور آقای شمس‌آبادی بوده است.

 

نکته مهم دیگر که باید به آن توجه کرد، این است که مواضع آقای منتظری تدریجا به سمت حمایت از منافقین سوق پیدا می‌کند. یعنی ابتدایش انتقاد از روش و چگونگی برخورد نظام با منافقین است و سال به سال غلظت حمایت از منافقین بیشتر می‌شود تا به سال 67 می‌رسد که رسما در دفاع از آنها جلوی امام و نظام می‌ایستد.

 

خوب است ماجرای دیدار برخی دوستان دادستانی با آقای منتظری در سال 62 را بازگو کنم تا ابعاد این مساله روشن‌تر شود. اواخر سال 62 بود. دادستانی اوین و تیم آقای لاجوردی یکی از خطوط مقدم برخورد با منافقین بودند و به شدت هم زیرفشار و هجمه بودند.

 

مدتی بود مواضع انتقادی و تند آقای منتظری علیه دادستانی هم شدت گرفته بود. به همین خاطر آقایان محمدی گیلانی، لاجوردی و موسوی تبریزی همراه با چندنفر دیگر از دوستان دادستانی به قم می‌روند تا درباره این مسائل با ایشان صحبت کنند.

 

یکی از حاضرین جلسه می‌گفت به محض اینکه نشستیم طبق سنتی که همیشه هست که یک نفر از طرف مراجعه‌کنندگان صحبت کند گفتیم اگر اجازه می‌دهید آقای گیلانی گزارشی ارائه کنند.

 

آقای منتظری گفت نخیر نیازی نیست، خودم همه چیز را می‌دانم. بعد گفت من این سید _یعنی آقای لاجوردی_ را از قبل انقلاب و دوران زندان می‌شناسم. او از آن موقع با اینها یعنی منافقین دعوا داشت. و شروع به سخنانی در حمایت از منافقین می‌کند، در میانه مباحث هم اجازه توضیح به کسی نمی‌دهد و می‌گوید شما می‌روید در کوچه و خیابان این مردم حزب‌اللهی که مثلا در مغازه‌شان عکس امام دارند یا ریش دارند را می‌کشید و ترور می‌کنید و این را می‌اندازید گردن منافقین که در نظر مردم منفور شوند و محملی بشود برای مشروعیت اعدام اینها.

 

این حرف را خیلی محکم به عنوان یک کد و اطلاع گفت. بچه‌هایی که جنایتهای منافقین و عملیات مهندسی و اینها را دیده بودند تعجب کردند که یک کسی در قد و قواره آقای منتظری چنین تصوری دارد که ما به عنوان نیروهای حزب‌اللهی می‌رویم مردم را می‌کشیم که توجیه اعدام منافقین باشد.

 

آنجا شهید لاجوردی اعتراض می‌کند و بلند می‌شود می‌گوید من این جلسه را جلسه نامشروعی می‌دانم و ماندن در آن را جایز نمی‌دانم و همگی جلسه را ترک کردیم. آقای لاجوردی از امام وقت گرفتند و همین جمع به جز آقای موسوی تبریزی رفتند خدمت امام.

 

اول جلسه گزارش مختصری از عملکرد دادستانی و جلسه اخیر با آقای منتظری خدمت امام ارائه شد و البته محتوای صحبتهای آقای منتظری را رقیق‌تر بیان کردند. امام شروع کردند صحبت و تمجید از مبارزه با منافقین و چهره‌شان خیلی برافروخته بود.

 

آقای گیلانی خواستند فضا را تعدیل کنند، امام فرمودند آقای گیلانی صبر کنید و حرفشان درباره منافقین را ادامه دادند. باز بحث پیش می‌رود و مجددا آقای گیلانی می‌خواهد ورود کند که امام محکم‌تر از قبل می‌گویند آقای گیلانی شما متوجه نیستید! و ادامه می‌دهد. دفعه سوم هم همین اتفاق می‌افتد و امام عتاب می‌کند به ایشان که شما آقای گیلانی شما نمی‌فهمید و متوجه نیستید. بعد هم به همه می‌گویند بروید کارتان را ادامه بدهید و تا من زنده‌ام ریشه این مساله را بکَنید.

 

 

توجه کنید که این ذهنیت سال 62 آقای منتظری است که معتقد بود نظام مردم را می‌کشد و گردن منافقین می‌اندازد! یعنی منافقین که دو سال قبل فرزند او و هفتاد و دوتن را شهید کرده‌اند، اینقدرها هم که می‌گویند جنایتکار نیستند.

 

اگر آقای منتظری تنها بابت همین اتهام‌زنی عزل شود، کم است و عدالت حکم می‌کند که به خاطر همین اتهام‌زنی محاکمه شود. سیدمهدی و باندش به همین اتهامات افراد را ترور می‌کردند. این چه دیانت و عقلی است؟ آیا اگر او را ساده‌لوح و به عبارت احادیث ابله بخوانند حق دارند یا نه؟

 

قرآن در داستان افک (آیه 17-15) سوره مبارکه نور می‌فرماید: چرا شایعات را به زبان می‌آورید؟ گمان کرده‌اید کار ساده‌ای است؟ و هو عندالله عظیم. و در آیه بعد می‌فرماید سبحانک هذا بهتان عظیم. و در آیه بعد می‌فرماید هرگز تکرار نشود اگر مومنید. چطور ممکن است یک انسان به بچه‌های پاک و حافظ امنیت که از اوین بیرون می‌آمدند و ترور می‌شدند چنین اتهامی بزند؟ واقعا چنین آدمی لیاقت امام جماعت را ندارد چه برسد به رهبری!

 

خب چه اطلاعات و تحلیل‌هایی و توسط چه کسانی به آقای منتظری منتقل می‌شد که او را به این نتایج می‌رساند؟ یک علتش این است که خانواده‌های زندانیان سازمان مدام آنجا بودند و با آقای منتظری ملاقات داشتند. گله می‌کردند، گریه می‌کردند و در همین دیدارها بود که چنین اطلاعات غلط و تحریف‌شده‌ای منتقل می‌شد.

 

جدای از این‌ها، گزارش‌ها و نامه‌های مکتوبی هم که بیت آقای منتظری را هدف گرفته بود و تاثیر تدریجی‌اش را حس می‌کرد نباید نادیده گرفت. حتی گاهی این خانواده‌ها را نزد همسر آقای منتظری هم می‌بردند و او را هم به نحوی تحریک می‌کردند.

 

چون او هم روی آقای منتظری خیلی تاثیر داشت. از آقای ناطق‌نوری نقل شده که از منتظری سوالی کردم که چرا اینقدر اصرار بر عدم رسیدگی دارید؟ گفت «من تحت فشار خانواده هستم.»

 

در کل خانواده آقای منتظری هم در معادلات ذهنی و سیاسی‌اش خیلی موثر بودند، هم دخترش و هم عروس‌هایش که یکیشان همسر قبلی مرحوم شهید محمد منتظری بود و یکیشان دختر مرحوم ربانی املشی. کارگردان همه این صحنه‌آرایی‌ها هم آقای سیدهادی هاشمی داماد ایشان و همه‌کاره دفتر!

 

وقتی می‌گوییم بیت آقای منتظری پایگاه منافقین بود یعنی این؛ و دیگر نیازی به نفوذ و ارتباط یک نفر و فلان طلبه به نام ارمی نیست.

 

یعنی می‌خواهم بگویم این تحریکات و رفت‌و‌آمدها و محاصره آقای منتظری توسط این جریان‌ها خیلی روشن و واضح بود، هم مقدماتش واضح بود و هم نتایجش. چنین روندی است که سال 67 آقای منتظری را به دفاع از منافقین در برابر امام و نظام می‌کشاند.

 

این فقط یک تحلیل اطلاعاتی از جانب سازمانهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی نیست. دقیقا تحلیل منافقین است. مسعود رجوی سال 79 در دیدار با رئیس سازمان امنیت داخلی عراق در جواب اینکه کدام جریان در معادلات ایران به سازمان نزدیک است؟ می‌گوید منتظری! چرا؟ عین جملاتش را برایتان نقل می‌کنم. رجوی می‌گوید «وقتی ما فضای اجتماعی را تغییر دادیم، منتظری وارد شد و جنایت‌هایی که در حق مجاهدین خلق مانند قتل‌عامی که 12 سال قبل روی داد را افشا کرد؛ قتل‌عام زندانیان سیاسی ما در سال 1988 بزرگ‌ترین بمب سیاسی‌ای بود که درون رژیم منفجر گردید؛ این کار منتظری بود.»

 

*یکی از مسائلی که درباره بیت آقای منتظری مطرح می‌شود، غلبه سیاسی‌کاری و خط و خط‌بازی است. این به چه معنا است؟

دفتر و بیت آقای منتظری، دفتر و بیت نفر دوم نظام است، و این جایگاه اقتضا می‌کند از موضع کلان ملی و ناظر به مصالح عمومی نظام کنش داشته باشد؛ نه اینکه باندی و جناحی رفتار ‌کند.

 

من این را کمی توضیح بدهم. مثلا بیت آقای منتظری دشمنی غلیظی با سپاه داشت. یکی از محورهایی هم که اینها دنبال میکردند همین مسئله بود که ریشه در خط3 اصفهان داشت.

 

آنها از نظر سیاسی با شخص آقای محسن رضایی به عنوان فرمانده سپاه هم به شدت بد بودند. ملاقات درست به او نمیدادند که بیاید و گزارش بدهد، از آن طرف اخبار منفی جنگ را پیش آقای منتظری پررنگ می‌کردند و برخی فرماندهان و رزمندگان منتقد و مخالف فرماندهی را پیش آقای منتظری می‌بردند و گزارش‌هایی منفی متعدد می‌دادند.

 

نتیجه اینکه آقای منتظری هم با سپاه خوب نبود. همانطور که در نامه های سیدمهدی که در منزلش کشف شد هم آمده، آقای منتظری را به این نتیجه رسانده بودند که 1- نیروهای صالح از سپاه تصفیه شده‌اند. 2- خط فکری سپاه از خط اصولی انقلاب منحرف شده و 3- شکست در جبهه‌ها هم مهمترین دلیل عدم کفایت سپاه است.

 

آن موقع بحث نیروهای سه گانه سپاه مطرح بود که آقای منتظری مخالفت کرد. قرار بود 500 گردان رزمی ایجاد کنند که باز هم آقای منتظری مخالف بود. آقای منتظری هم صریحا به برخی مسئولین گفته بود و بعدا به امام هم نوشت که سیدمهدی از فرمانده سپاه و وزیر اطلاعات باکفایت‌تر است.

 

 

یا مثلا اینها از نظر سیاسی، با جامعه مدرسین و خط راست دشمن بودند. تا اینجایش شاید خیلی مهم نباشد. اما وقتی این نگاه‌ها در معادلات بیت و شخص نفر دوم کشور اثرگذار می‌شود کار خراب می‌شود.

 

دقیقا این اتفاق افتاده بود. طراحی عجیبی می‌کردند، از اینکه به افراد این جریان ملاقات ندهند، راهشان ندهند، ملاقاتهایشان را محدود کنند، علیه اینها گزارش بدهند و نقاط ضعفشان را پررنگ منعکس کنند.

 

خب طیف حاکم بر دفتر تبلیغات هم جناح راست نبود اما چون به سیدهادی تمکین نمی‌کردند، مغضوب بودند و در اختلافات بین کتابخانه سیاسی و دفتر تبلیغات، آقای منتظری جانب کتابخانه را می‌گرفت.

 

عجیب اینکه دفتر تبلیغات بشدت مرید منتظری بود، ولی اطلاعات پنهان و آشکار می‌گوید محمودی(مسئول آن) هرگز منتظری را قبول نداشت. در تلفن می‌گفت منتظری شلوار خودش را نمی‌تواند بالا بکشد، چطور می‌خواهد مملکت را اداره کند.

 

وقتی بعد از سال 64 در جریان خط‌3 که اینها بودند انشعاب رخ داد، جریان حاکم بر بیت آقای منتظری به همین دوستانشان یعنی شیخ حسن ابراهیمی و آقای قاضی عسگر هم رحم نکردند. چرا؟ چون با این طیف مخالف بودند.

 

آنقدر فتنه‌گری و دشمنی زیاد بود که حتی رفتند علیه‌شان پرونده‌سازی کردند. آقای محمدعلی هادی نجف‌آبادی که نماینده مجلس بود یکی از کسانی بود که مرید آقای منتظری بود، ولی مغضوب همین طیف حاکم بر دفتر بود و نهایتا هم علیهش سند جعل کردند که منبع ساواک بوده است. همین سعید منتظری این کار را کرد.

 

*واقعا سعید این کار را کرده بود؟ یا چون علیه دکتر هادی بود تحلیل دستگاه امنیتی این شد که کار آنها است.

تحلیل نبود و نیست، اطلاع بود و اثبات شد. وقتی افشاگری علیه دکتر هادی در قم دست به دست شد که او با ساواک همکاری کرده، اداره اطلاعات قم این مساله را پیگیری کرد و بر اساس اطلاعات معلوم شد که این جعل سند، کار سعید پسر آقای منتظری است.

 

چون بخشی از پرونده‌های ساواک قم سالها قبل تحویل آقای منتظری شده بود. در نتیجه دو نفر از مسئولین وزارت اطلاعات از تهران به قم نزد آقای منتظری آمدند و اسناد و مدارک را به او ارائه کردند. مساله روشن بود و جای تردیدی باقی نبود، لذا از ایشان خواستند که برای تحقیقات بیشتر سعید را به تهران ببرند و بازجویی کنند.

 

آقای منتظری سفت و محکم مخالفت کرد و اجازه نداد. گفتند ببرند اداره‌کل قم، اجازه نداد. آخرش گفت بیایید همینجا از او بازجویی کنید و من هم دعوایش می‌کنم که دیگر از این غلط‌ها نکند. خب آن دوستان ما از این رفتار آقای منتظری متعجب شده بودند. بعد همین آقای منتظری در نماز جمعه می‌گفت افشاگری ها را کنار بگذارید و آبروی مردم را نبرید.

 

یکی دیگر از کارهایی که کرده بودند انتشار شب‌نامه و اسناد جعل‌شده‌ای علیه سیدصادق روحانی بود که در آن ادعا شده بود او هم با ساواک ارتباطاتی داشته است.

 

چرا؟ چون علیه قائم‌مقام‌رهبری موضع گرفته بود. ببینید اینجا دو مساله است: اول اینکه درست است که آن زمان مخالفت علنی و سخنرانی سیدصادق روحانی علیه قائم‌مقامی آقای منتظری، مخالفت با نظام تلقی می‌شد و نظام هم با او برخورد کرد؛ اما نکته دوم این است که آیا این دلیل می‌شود که فرزند و دفتر آقای منتظری بیایند علیه او سند جعل کنند که ساواکی است؟ حتما نه!

 

می‌خواهم شما را به نکته‌ای توجه بدهم که بنظرم یکی از جاهایی است که واقعا عدالت و انصاف آقای منتظری آنجا محک می‌خورد. آن هم تفاوت برخورد آقای منتظری در ماجرای حصر سیدصادق روحانی در سال 64 و ماجرای تدفین آیت‌الله شریعتمداری در بهار 65 است. البته می‌دانید که ایشان با برخورد و حصر شریعتمداری هیچ مخالفتی نکرد.

 

پس از علنی‌شدن نظر خبرگان درباره قائم‌مقامی آقای منتظری، آقای سیدصادق روحانی قبل از درسش یک سخنرانی کرد و علیه این مساله موضع گرفت. شما می‌دانید که تقریبا بیوت تمام مراجع سنتی از ماجرای تقریظ آقای منتظری بر کتاب شهیدِ‌جاوید و بعدتر شهادت آقای شمس‌آبادی توسط سیدمهدی هاشمی؛ حساسیت های خاصی نسبت به آقای منتظری داشتند و اصطلاحا دلشان با او صاف نشده بود.

 

چه مراجع، چه فضلا و مدرسین نمی‌توانستند او را بپذیرند، ولی همه ملتزم به سکوت بودند. در این فضا، مساله قائم‌مقامی آقای منتظری هم برای این طیف سنگین می‌آمد. اما اولین و شاید تنها کسی که رسما خط را شکست و مخالفت علنی‌اش را اعلام کرد، سید صادق روحانی بود. خب پس از این قضیه، مدیرکل قم به منزل او رفته بود و با او صحبت کرده بودند و چون بر مخالفتش اصرار داشت و حاضر به تصحیح علنی آن نبود، تصمیم بر این شد که محدودیتهایی بر او اعمال شود.

 

خب این برخورد آن موقع خیلی صدا کرد. اما آقای منتظری یک اعتراض کوچک هم به این مساله نکرد، یک گلایه هم به مسئولین اطلاعاتی نکرد که این چه برخوردی است که با او کرده‌اید.

 

تازه بعدش هم سند جعلی علیه او ساخته شد که با ساواک مرتبط بوده است. چه کسی این کار را کرد؟ همان سعید منتظری! و آقای منتظری این بار هم عین خیالش نبود.

 

این که سعید با هدایت سیدهادی این کار را کرده، چندسال بعد در اعترافات سیدمهدی هم گفته شد. خب سکوت آقای منتظری را داشته باشید، تا رسیدیم به فروردین سال بعد که آیت‌الله شریعتمداری فوت کرد.

 

آنجا اداره اطلاعات قم مطلع شده بود که برخی هواداران آقای شریعتمداری با چوب و چماق با چند اتوبوس راهی قم شده‌اند و اگر پایشان به مراسم تشییع و تدفین برسد، احتمال درگیری و آشوب زیاد است.

 

لذا فقط اجازه داده بود اقوام و نزدیکان برای تدفین وارد قبرستان شوند. در این فضا آقای سیدرضا صدر که برادر امام موسی صدر و از روحانیون مخالف نظام بود به آنجا آمد.

 

او به بچه‌های عملیات که سر کوچه ایستادند تندی کرده و با دست به سینه‌‌شان زده بودکه من می‌خواهم بروم به جنازه نماز بخوانم. نگفته بود که آقای شریعتمداری وصیت کرده او نماز بخواند، از موضع بالا برخورد کرده بود که بروید کنار می‌خواهم بروم نماز میت را بخوانم.

 

بچه‌ها هم که او را نمی‌شناختند راهش نمی‌دهند و او هم داد و قال راه می‌اندازد و توهین می‌کند. لذا به عنوان یکی از عوامل برهم‌زننده نظم آنجا دستگیرش می‌کنند می‌برند اداره اطلاعات قم. حالا دامادهای آقای شریعتمداری داخل قبرستان بودند و اگر آنها قبلش گفته بودند که آقای شریعتمداری وصیت کرده فلانی نمازش را بخواند مشکلی نبود، ولی خب اطلاع داده نشده بود و دوستان در جریان نبودند.

 

بعد از انتقال به اداره، می‌فهمند که ایشان آقارضا صدر است. البته بعدها در چیزی که نوشت و به نام «در زندانِ ولایت‌فقیه» منتشر شد ادعاهایی می‌کند که واقعیت ندارد. یعنی وقتی ایشان را شناختند تکریمش کردند و دو ساعت هم بیشتر بازداشت نبود. بازداشت هم که می‌گویم در واقع در اطاق اداری ساختمان اداره اطلاعات قم بود، نه اینکه بازداشتگاه باشد.

 

کل این «زندان ولایت‌فقیه» که درباره‌اش نوشته، همین دوساعت بوده است. در این دو ساعت هم حرفهایی می‌زد که هرچه به آقای شریعتمداری گفتیم شهریه زیاد بده و طلبه ها را جذب کن نکرد، اما آقای خمینی شهریه بالاتری می‌داد و طلبه‌های زیادی دورش جمع کرد و اینهمه طرفدار پیدا کرد و اسلام داشت در اروپا رواج پیدا می‌کرد، ولی انقلاب این روند را خراب کرد و این حرفهای سبک.

 

بعد از این ماجرا، آقای منتظری مدیرکل قم را خواسته بود و کلی سرش داد و بیداد کرده بود و اعتراض که چرا نگذاشتی تشییع عمومی باشد، چرا نگذاشتید فلانی نماز میت بخواند.

 

حتی گفته بود ساواک زور داشت ولی عقل هم داشت، شماها زور دارید اما عقل ندارید. مدیرکل می‌گوید آقا! خلق‌مسلمانی‌ها و اوباش با چوب و چماق از آذربایجان و تهران با چند اتوبوس آمده بودند و قمی‌ها هم برای مقابله آماده بودند و چون شرایط امنیتی بود می‌خواستیم کنترل کنیم که درگیری پیش نیاید.

 

آقای منتظری گفته بود خب درگیری پیش می‌آمد، چه می‌شد؟ مدیرکل گفت خب درگیری می‌شد و طرفین همدیگر را می‌زدند. آقای منتظری گفته‌بود خب بزنند. مدیرکل گفته بود خب کشته می‌شدند و در قم بحران می‌شد، بخصوص که بچه‌های حزب‌اللهی هم در قم آماده درگیری بودند، باز آقای منتظری جواب داده بود خب کشته شوند، چه می‌شد؟!

 

این تفاوت رفتار معنادار را ببینید! خب اگر آقا شریعتمداری مرجع بود، صادق روحانی هم کم از مرجع نبود. اگر ظلم به این یکی بد است، ظلم به آن یکی هم بد بود. تازه اطلاعیه‌های سیدصادق روحانی قبل از پیروزی و در جریان انقلاب، از خیلی از مراجع هم تندتر و برنده‌تر بود.

 

چرا آقای منتظری به عنوان قائم‌مقام رهبری در برخورد با این یکی که خودش موضوعیت دارد سکوت می‌کند و آنجا اعتراض می‌کند؟ این عدالت و انصاف است؟ آقای منتظری از این یک بام و دو هواها و برخوردهای گزینشی زیاد داشت.

 

اساسا یکی از نقاط ضعف بارز آقای منتظری همین حساسیت بیش از حد روی اطرافیان و به خصوص خانواده‌اش بود. در قضیه سیدمهدی هاشمی هم همینطور بود. به آقای موسوی خوئینی‌ها که دادستان بود گفته بود صبح ببرید بازجویی‌اش کنید و شب برود خانه پیش زن و بچه‌اش. گفته بودند آقا اینجور که نمی شود. بعدها هم سیدمهدی در اعترافاتش گفت که وقتی می‌خواستم خودم را به وزارت اطلاعات معرفی کنم، آقای منتظری به من گفت امام نامه‌ای برایم نوشته که خواب را از چشم من گرفت، من هم در جواب نامه‌ای نوشتم که خواب را از چشم امام بگیرد. ببینید این روحیه‌ برای نفر دوم مملکت چقدر آسیب‌زا است و چه نتایجی دارد.

 

یک بار آقای منتظری پس از ملاقات با امام، حرفهای تبادل شده بین خود و امام را برای مدیرکل قم نقل کرده بود. آن بنده خدا شگفت‌زده شده بود که چه معنا دارد مسائلی که بین رهبر و قائم‌مقامشان رد و بدل شده را به یک مدیرکل بگویند؟ لذا به مرکز نامه نوشته بود که این آقا صلاحیت رهبری ندارد، زیرا امام برای نیروهای انقلاب قداست فوق‌العاده‌ای داشت.

 

 

*برویم سراغ ماجرای سیدمهدی هاشمی. سیدمهدی ساکن در قم و در این شهر مستقر بود. چقدر روی او اشراف اطلاعاتی وجود داشت؟

تا پیش از کشف آن خانه تیمی مربوط به تشکیلات مهدی هاشمی در شهریور 65، کنترل نسبی بود، ولی عرض کردم که کنترلهای ما تقریبا این اضلاع را پوشش می‌داد: یکی دفتر و سیدهادی، دوم مدارس و کتابخانه سیاسی و سوم عناصر خط3 اصفهان که برخی به قم و تهران آمده بودند.

 

بعد از کشف آن خانه تیمی که مسئولش آقایی به نام عرب‌زاده (حسنی) بود، سیدمهدی برای ما موضوعیت پیدا کرد. از آن طرف هم امام آمد و انگشت گذاشت روی بحث مدارس و این جریانات. این حرکت امام، گستره‌ی دید و وظیفه‌ی ما را فراخ‌تر کرد.

 

یعنی دیدیم ما روی سیدمهدی هم حساسیت داشتیم، اما امام فراتر از او دید و به آن خط فکری پشت قضیه توجه داد. امام تاکید داشتند که قضیه خانه تیمی پیگیری و برخورد جدی قانونی انجام شود.

 

از آنجا بود که ما کنترل‌ها را جدی‌تر و منسجم‌تر کردیم و اطلاعات کم‌کم از اینطرف و آنطرف جمع شد و همدیگر را تکمیل کرد و یواش یواش یک برکه‌ای از اطلاعات ایجاد شد. اواخر مهرماه بود که بیش از 90 جلد پرونده‌ مهدی هاشمی در سپاه به وزارت اطلاعات منتقل شد.

 

با توجه به محدودیت‌های فنی برای کنترل تلفن‌ها، بهره‌برداری بیشتر از منابع انسانی در دستور کار قرار گرفت. دو امکان خوب برای این قضیه وجود داشت. یکی همین جناح خط امامیِ منتقد طیف سیدهادی که به شدت ناراحت و آزرده خاطر بودند. اینها برخی‌شان با انگیزه کدورت و خصومت شخصی با آن جریان و برخی به خاطر احساس مسئولیتی که نسب

اگر خوشت اومد لایک کن
0
آخرین اخبار