به گزارش راه شلمچه، یادداشت آقای ظریف که از نظر جنجال و جدال رسانهای جبران آن مدت طولانی بیخبری از ایشان را کرد، یک حرف اصلی داشت که لابد دفاع از عملکرد سالهای وزارت خودشان است و ایشان آن را از سخن یک «پروفسور» با عنوان «متخصص سیاست خارجی ایران در امریکا» برگرفته بود: «باید بهقدر امکانات، آرزو کرد».
واژههایی که نزد هیچ صاحب خردی، معنای مشخص و مصداق مشخص ندارد و جای بحث و جدل فراوان باقی میگذارد؛ و برای همین قابلپیشبینی بود که بحثها را داغ کند و دور از انتظار نیست که نتیجه بگیریم، بازی با واژههایی کلی مانند امکانات و آرزو، راهی بهجایی نمیبرد و فقط این ظن را تقویت میکند که گوینده قصد تعریض به «فلسفه مقاومت» و چه بسا تمسخر آن را داشته است، وگرنه با اینهمه مصداق خلاف و مثال نقض چه کنیم؟! اصولاً امکانات را چگونه اندازهگیری میکنیم؟ فرض کنید کودکی پابرهنه تخت تعقیب دهها پلیس مسلح و سواره قرار میگیرد. در صحنه اول، کودک امکانات کافی برای تحقق آرزوی فرار از دست پلیس را ندارد، اما فرار میکند! پس فهم و درک ما از امکانات غلط بوده است.
در هر امر موفقی که با فهم ظاهری ما از امکانات کافی برخوردار نبوده است، همین نتیجه حاصل است؛ از اصل انقلاب اسلامی که به امام میگفتند با چه داشتهای به جنگ شاه و امپریالیزم میروی، تا دفاع مقدس بدون سیمخاردار، تا همان حضور شخص آقای ظریف در مذاکرات با شش قدرت جهانی! یعنی این یک پرسش جدی است که آیا آقای ظریف در شخص خود یا برخی از آن همراهان که بعداً یا به جرم اختلاس بیتالمال به زندان رفتند یا به جرم جاسوسی اعدام شدند، این «امکان» را میدید که به «آرزو»ی غلبه بر زیادهخواهی قدرتهای جهانی برسد؟!
اگر به فرضیه خود باور داشت، چگونه هم معتقد بود که «امریکا با یک بمب، کل دفاع نظامی ما را منهدم میکند» و هم با چنین قدرتی قصد مذاکره منطقی و نتیجهگیری داشت؟!
آیا در شخص خود «امکانات» فوقالعاده مذاکره با قدرتهای جهانی را میدید؟! نه! اینها همه خیالبافی و فرضیهبافی و بازی با کلیها است. و، چون جهان هستی آنچنان که او را تجربه کردهایم، از این فرضیهبافیها جداست، جسارتاً ارزشی برای این سخن برگرفته از آن «پروفسور مقیم امریکا» نمیتوان قائل شد، جز چیزی در حدود همان لجبازی با «اندیشه مقاومت» و تمسخرسربسته و تعریض به «ایمان و امید و آرمانخواهی».
تاریخ ملتها را امید و آرمانخواهی ساخته است، نه آرزوکردن بهقدر امکانات، آنهم با چرتکه پروفسور. غربیها بهشدت ریسکپذیر و آرمانخواه هستند، چطور از دل همان فرهنگ غرب، میتوان نه ریسکپذیر بود و نه آرمانخواه درآمد؟! بله، میتوان مانند «آشیل» در پارادوکس زنون نشست و فلسفه بافت که امکانات لازم برای جلوزدن از لاکپشتی که قدری زودتر از ما به حرکت درآمده موجود نیست، زیرا برای رسیدن به او ابتدا باید نصف مسیر را طی کرد و بعد نصف آن نصف باقیمانده را و همانطور تا بینهایت باید نصفنصف را رفت و هیچ گاه به لاکپشت نمیرسیم، و میتوان از جا برخاست و دوید و از لاکپشت جلو زد و به انتها رسید.
این است که باید درباره این «امکاناتسنجی» قدری با تأمل و قدری هم با شک نگاه کرد. شما از اول امکاناتسنج خوبی نبودید و آن تور بازدید از امکانات دفاعی که قرار بود برای ناباوران برپا شود، مقصود اولش شما بودید. مثالهای شما نیز از وقایع تاریخی قانعکننده نیست، که دلسردکننده است.
در فرهنگ ملتها از این جنس سخنان که «بهقدر داشتههایت، آرزو کن» و در مثنوی خود ما نیز «آرزو میخواه لیک اندازه خواه» همگی آموزههایی در حوزه «نفس انسانی» و «معرفت نفس» است و همین مولانا آنگاه که پای تصمیمات اجتماعی و عاقبتاندیشیها میشود، از مشورت با افراد سستمایه و کاهل و جاهل که خطرپذیر و آرمان گرا نیستند برحذر میدارد، چنانکه در قصه «سه ماهی در آبگیر کمعمق»، وقتی دشمن صیاد به آبگیر نزدیک میشود، ماهی عاقل که عزم دریا میکند، از مشورت با دوستان خود میپرهیزد که آنان را کاهل و اهل، چون وچرا در امکانات میبیند:
«آنک عاقل بود عزم راه کرد
عزم راه مشکل ناخواه کرد
گفت با اینها ندارم مشورت
که یقین سستم کنند از مقدرت
مهر زاد و بوم بر جانشان تند
کاهلی و جهلشان بر من زند
مشورت را زندهای باید نکو
که تو را زنده کند وان زنده کو
ای مسافر با مسافر رأی زن
زانک پایت لنگ دارد رأیزن»
مولانا دقیقاً در همینجا و در ادامه آموزه خود، معاداندیشی را خلاف برخی مصلحتاندیشیهای ما میداند و تعلیم میکند که اگر ندانی وطن واقعی آن سوی این جهان است، به اسم «حبالوطن»، در آبگیر بدون امکانات غوطهور خواهی ماند و از حرکت و اعتماد به تدبیر دادگر مدبر و از خطرپذیری و پیگیری مشتاقانه آرمان بزرگ پیوستن به دریا و سرانجام از ایمان و امید، خالی میمانی و سوراخ دعا را گم خواهی کرد!
ایناست آقای ظریف! آنجا که باید بهقدر داشتهها آرزو کرد، همانجاست که باید نفس سرکش اماره را بازداشت و مهار آن را کشید و آن را به امکاناتش حواله داد و مانع آرزواندیشی نفس شد و آنجا که باید امید و ایمان و آرمانخواهی را سرلوحه حرکت کرد، دقیقاً جایی است که شما به اشتباه میخواهید مهارش را بکشید و ملتی را در آبگیر کمعمق مقابل صیادان رها کنید و تواضعتان را پیش دشمن و تکبرتان را پیش شاهان حقیقی که ملت بزرگوار ایران هستند، ببرید!
از مولانا بیاموزید که ؛
«ای تواضع برده پیش ابلهان
وی تکبر برده تو پیش شهان
آن تکبر بر خسان خوب است و چست
هین مرو معکوس، عکسش بند توست»!
منبع: روزنامه جوان