به گزارش راه شلمچه، شهید علیمحمد نقدیگنجی سال ۱۳۴۸ در روستای پائین گنج افروز شهرستان بابل بهدنیا آمد و چهارم تیرماه 1367 در جزیره مجنون به شهادت رسید.
علیمحمد فرزند پنجم خانواده بود و یکی از بهترین فوتبالیستهای استان مازندران که در تیم منتخب بابل و استان بازی میکرد. شاید یکی از امیدهای آینده تیم ملی کشور به حساب میآمد که جسارت و قدرت بدنی بسیار بالایی برخوردار بود. اوایل سال ۶۴ بود که به جبهههای نبرد حق علیه باطل شد و مدتی را در کردستان بود. بعداز عملیات کربلای 5 به گردان مسلمبن عقیل(ع) لشکر ویژه 25 کربلای مازندران ملحق شد و در عملیاتهای ادامه کربلای ۵، کربلای۸، کربلای۱۰ و والفجر ۱۰ در این گردان حضور چشمگیری داشت.
وی اردیبهشت ۶۷ در شلمچه مجروح شده بود و با بدنی مجروح در حالی که جانشین گروهان ابوذر بوده درتک جزیزه مجنون(کمین ) به درجه رفیع شهادات نایل آمد و بدن مطهر این شهید عزیز پس از حدود ۲۲ سال تفحص شده که با چندتکه استخوان و پلاک در کنار سایر همرزمان شهیدش در گلزار شهدای پائین گنج افروز به خاک سپرده شد.
شهید علیمحمد نقدی گنجی قبل از اعزام به جبهه یک روحیه ورزشی داشت با اینکه تمام عشق او فوتبال بود و خیلی آدم جسور و بعضا اهل دعوایی بود با علیمحمد در سال دوم و سوم راهنمایی همکلاس بودم با روحیات و اخلاقی ایشان خوب آشنا بودم. وقتی شنیدم وی به جبهه رفت خیلی تعجب کردم چون او اهل بسبج نبود و خیلیها دائما در بسیج و صف اول نماز و مراسمات بودند ولی جبهه نمیرفتند. خداوند متعال به عیلمحمد نظر کرد و او را متحول نمود و روزیش نمود تا در صف مجاهدان فی سبیلالله قرار گیرد که به تعبیر مقام معظم رهبری شهدای ما تلالویی از معصومین نبودند اما رسیدند به آنجا و علیمحمد هم یکی از آنان بود.
از زمانیکه این شهید عزیز به جبهه رفت نماز شب او ترک نمیشد شبهاییکه هوا مساعدبود نزدیک اذان صبح میرفت پشت گردان (محوطه زمین فوتبال) تا اذان صبح مشغول نماز شب و دعا میشد. در یکی ازشبهای تابستان ۶۶ خاطرهای را برایم تعریف کرد و از من قول گرفت که تا زنده است به کسی نگویم.
او گفت: در یکی از شبها مشغول نماز شب بودم آرزوی قلبی کردم که خدایا این همه شب نماز شب میخوانم ولی موفق به زیارت آقا نمیشوم کجای کار من ایراد دارد و ... در همین موقع یک نور شدیدی در جلوی سجادهام ظاهر شد(وسط نماز یاسلام نماز تردید از من هست نمی دانم) خوشحال شدم و در آن حالت تب ول رز شدیدی بدنم را فراگرفت با اینکه تا بستان بود دوتا پتو کشیدم آرام نشدم و با خودم گفتم خاک توسرت این همه منتظر امام زمان بودی چه شد ترسیدی؟ باخودم گفتم علیمحمد یک جای کار ایراد داشت باید خالصانه عبادت کنی و بی ریا...
و بعد ادامه داد: فلانی کارها باید بیریا و برای رضای خدا باشد، حواستان باشد. البته ایشان خالص بودند و بیریا که خدای متعال قبولش کرد.
راوی؛ مجتبی نظری گنجی