به گزارش راه شلمچه، 16 آذر سال 1332 خورشیدی، یعنی 110 روز بعد از کودتای 28مردادی که آمریکا و انگلیس، دولت مردمی مصدق را با دلار و به زور قمه و ساتور شعبان جعفری ساقط کرد و شاهگریخته پهلوی را به کشور برگرداند و دادگاه مصدق شروع شده بود، محمدرضای پهلوی به پاس قدردانی وخوش خدمتی به اربابان خود و جبران ترس خود از ملت و فرارش از کشور، سه دانشجوی ایرانی به نامهای مصطفی بزرگنیا، احمد قندچی و آذر شریعترضوی را در دانشگاه تهران و با شلیک مستقیم تیرجنگی به شهادت رساند. جرم این سه آذر اهورایی، اعتراض به سفر کاردار سفارت انگلیس به تهران و محاکمه مصدق بود که همزمان با سفر نیکسون معاون رئیسجمهور آمریکا به ایران نیز بود که بعد از آن همه جنایت، همچنین اسقاط دولتِ مردم و کشتار بیگناهان و هتک ایران در جهان و... صورت میگرفت. گویی آب از آب تکان نخورده و هیچ اتفاقی نیفتاده و آمریکا و انگلیس جنایت و خیانتی نکردهاند که اینچنین مورد اعتماد شاه ایران هستند.
کسانی که دشمنی آمریکا و انگلیس با ایران را به خاطر انقلاب و بعد از تسخیر لانه جاسوسی میدانند یا نادانند یا ناباب. وگرنه نباید داستان را از نصفه تعریف کنند که نامردی است. مثلاً اگر کینه شتری آمریکا از ما به خاطر شعارهای انقلابی و محو اسرائیل از زمین و امثال اینها بود، مدعیان بفرمایند که شعار مصدق، مرگ برآمریکا بود یا مرگ بر انگلیس؟ مصدق حزباللهی و خانواده شهید بود یا بسیجی و سپاهی؟ دولتش میخواست اسرائیل را از صفحه روزگار محو کند یا آمریکا را شیطان بزرگ میدانست؟ او هم که حقوقدان بود و اتفاقاً مخالف انگلیس. آیا او هم زبان دنیا را نمیدانست؟ سؤال بسیاری از مردم از جامعهشناسان و روانشناسان این است که واقعاً چرا عدهای مردم را – دور از جان- مثل خود فرض میکنند؟ دیوار بیاعتمادی به آمریکا در زمان مصدق بلند بود یا کوتاه؟ شهدای 16آذر 32 پرچم آمریکا را در دانشگاه آتش زدند که پاسخشان سرب داغ شد؟ یا با جهان درافتادند که در خون خود غلتیدند؟
مشکل ما در صد سال اخیر و مخصوصاً در این 40 سال انقلاب با کار به دستانی است که ناصالح بوده و هستند و یکی دوتا نیستند. در
زمینه تاریخ و تدوین کتب درسی ضعف مفرط ما نفوذ کسانی بوده و هست که یا تاریخ را نمیدانستند یا خدا را، که وقایع مهم را از حافظه مردم خط زدند و مأموریت « بیتاریخ سازی » کشور را خوب انجام دادند. نسل کشی عجیب و تاریخی انگلیس از ایران در سالهای 1295 تا 1298 خورشیدی که در آن نیمی از جمعیت 18میلیونی ایران به کام مرگ افتادند و حتماً یکی از دلایل روی کار آمدن رضاشاه نیز همین بود، در هیچ کتاب تاریخی درسی و غیر درسی مدرسه و دانشگاه و حوزه نیامده است و اگر نبود تشکیک صحیح و به جا در افسانه هولوکاست، و نیاز به « فریاد تاریخ » در برابر مستکبران، هیچگاه این قتل عام، حتی در همین سطح ضعیف امروزی هم مطرح نمیشد. عجیبتر از این سکوت، تلاش وسیع گروهی است که قصد دارند با فراموشاندن تاریخ، دهان خون آلود دشمنانی که مردم ایران را سالها به دندان کشیدهاند پاک کنند و از دیوهای وحشی آمریکا و انگلیس، کدخدا و شرکای تجاری بسازند.
شاید اگر گروههای مختلف علمی و جوان، بر پیامدهای آن قحطی بزرگ بر فرهنگ و اجتماع و سیاست و اقتصاد و... تمرکز کنند، واقعیات ارزشمندی به دست آید. از این صنف فراموش شدهها در تاریخ کم نیستند. انقلاب خونین مسجد گوهرشاد که در حمایت از علما و فرهنگ ایرانی و حدود 7 ماه قبل از کشف حجاب صورت گرفت هم به بلای نسیان و تحریف مبتلا شد. آمدن و رفتن رضاشاه، داستان کشف حجاب، خیانتها و خباثتهای 50-60 ساله ریپورترهای پدر و پسر، روی کار آمدن محمدرضا، ملیسازی نفت، فرار شاه و کودتای 28 مرداد، معضل روشنفکران متحجر و... و تاریخ انقلاب، از اسناد لانه جاسوسی تا قرارداد الجزایر و ماجرای مذاکرات منجر به آزادی گروگانها و مک فارلین و... و دهها فراز و نشیب تاریخ ایران که جایی در کتب درسی و فیلمها و فیلمنامهها و برنامهها و بازیهای رایانهای حتی داخلی ندارند. و واقعاً چه دستهایی در کار است که نمیخواهد مردم واقعیات تاریخ ایران را بدانند؟
شاه برای ابراز مراتب چاکری و نوکری خود به سردمدارانش باید از جوانان وطن قربانی میگرفت و صدای در گلو مانده مردم را خفهتر میکرد؛ که حکایت ضحاکها همین است. چه روزی برای انتقام از مردم مظلوم ایران، بهتر از 16 آذر 32 و چه قشری آزاردهندهتر از دانشجوها برای حکومت خودکامه پهلوی. دانشجویان به باز شدن پای انگلیس و آمریکا به ایران معترض بودند. میگفتند چرا شاه روابط با انگلیس یا همان بریتانیا را از سر میگیرد؟ و چرا باید معاون رئیسجمهور آمریکا به ایران بیاید؟ آن هم 110 روز بعد از کودتای 28مرداد و خباثت انگلیس و دست داشتن آمریکا در اسقاط دولت قانونی مردم. و اصلاً به جای شاه چرا مصدق محاکمه میشود؟ سؤالات به حقی است که شاه یا باید راستش را میگفت که دست نشانده آمریکا و انگلیس است یا اینکه جواب سؤال را با سرب داغ میداد که داد.
یکی از دلایلی که برای تولد فلج جریان روشنفکری در ایران گفته میشود همین است که دانشجویان سال 32، ذات خبیث آمریکا و انگلیس را 66 سال پیش شناختند و به مبارزه برخاستند ولی هنوز برخی مدعیان روشنفکری نه اینان را دشمن میدانند و نه دشمن میگیرند و نه اجازه میدهند کسی درباره آنها سخن بگوید و بنویسد. این عجیب نیست؟ دلیل متون درسی بی« مرگ برآمریکا و انگلیس » امروز ما همین است. دانشجوی آزاده سال 32 تا 98 میتواند مردانه صدا بلند کند و حق خود را از شیطان بزرگ و شیطان پیر، مطالبه کند ولی کم نیستند روشنفکران و سیاسیون و تحصیلکردگان غربزدهای که ترس خود را پشت توجیهات خودساخته پنهان میکنند و زبانشان به حق نمیچرخد. اگر میتوانستند موسای کلیمالله را به خاطر نمک خوردن از مبارزه با فرعون باز میداشتند و محمد امین را از مقابله بااشرافِ مشرک میهراساندند. و شرم برآن نان و نمک و مال و مقامی که زبان را از حق گفتن بیندازد و مردان را چون فلج فکری به کنج تسامح با خونخواران بکشاند.
به دستور شاهی که برترین هنرش فرار بود و مظلومکشی، در 16 آذرماه 32، مأموران به دانشگاه تهران ریختند و با رگبار مرگبار خود، دانشجویان را غافلگیر کرده و در این میان سه دانشجوی وطن را به شهادت رساندند. فردای آنروز نیکسون، در میان تدابیر شدید امنیتی و نیروهای تودرتوی نظامی در دانشگاه تهران حضور یافت و دکترای افتخاری حقوق را از دست قاتل دانشجویان دریافت کرد و به عنوان یک حقوقدان قلابی و بیشرم، به غیرت نداشته شاه و روشنفکرنمایان درباری خندید و رفت. یکى از روزنامهها در همان روزها مطلبی خطاب به نیکسون نوشت که در آن بااشاره به میهمان نوازی ایرانیان آمده بود: «آقاى نیکسون! وجود شما آن قدر گرامى و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنى دانشجویان دانشگاه را قربانى کردند».
از این روز به بعد شعار «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر شاه» از اندیشه و گفتار انقلابیون به شعار مردم ایران تبدیل شد و دانشجویان اولین زخم خونین آمریکا را بر تن وطن دیدند و لمس کردند اما یک دهه بعد امام خمینی مرحله نهایی تحقق این شعار را در زیر پرچم نورانی اسلام آغاز کرد و سرانجام به ثمر نشاند.
تقلای بیهوده لیبرالهای سیه روست که میخواهند چهره شیطان بزرگ را بزک کنند وگرنه تاریخ ما گویای چهره پلید آمریکاست. بیاعتمادی به آمریکا علم هزار بار تجربه شده است. اگر بتواناشتباه مصدق در اعتماد به آمریکا را توجیه کرد و تبعیدش را تنبیه او دانست ولی هرگز نمیتوان از گناه لیبرالهایی که ایران امروز را به زحمت آمریکا و مذاکره با او انداختند گذشت و آنها را هنوز پُرروهایی دید که تنبیه نشدهاند و از رو نرفتهاند. فتنههای این سالها و مخصوصاً ماه گذشته کشور نتیجه همان فکرفلجی است که قادر به فهم حقیقت یا اقرار به آن نبوده و نیست و هنوز هم در راه کج خود لج میکنند. نمیفهمند که انقلاب اسلامی ایران اهل باج دادن، حتی در شرایط جنگ سخت تحمیلی و تحریم تحمیلی و فتنه نرم 88 و آشوب و بلوا و فتنه پیچیده 98 نبوده و نیست و سادهلوحان و پوچاندیشان، هر کاری بکنند هم نمیتوانند با این وطن فروشیها، نظام را به مذاکره با شیطان وادار کنند. مگر شیر به شغال باج میدهد؟
منبع؛ کیهان/ محمدهادی صحرایی