راه شلمچه- سیدیاسر جبرائیلی؛ سیّدمهدیهاشمی پس از پایان سربازی، درحالیکه ارتباطش با ساواک از طریق دو رابط به نامهای میرلوحی و رضوی برقرار بود، راهی قهدریجان اصفهان شد و فعّالیّتهای سیاسی _ اجتماعی خود را در این شهر متمرکز ساخت. در این دوران که اوج مبارزات انقلابیون علیه رژیم پهلوی بود، او وارد جلسات محمّدجواد غروی شد که امام خمینی(قدّسسرّه) حضور در مجالس و محافل او را «حرام» میشمرد و به فتوای علما و مراجع دیگر، مصداق «ضال و مضل» بود.1
در همین سالها برادر او، سیّدهادیهاشمی، به دامادی آیتالله منتظری درآمد و این ازدواج، پای سیّدمهدی را به بیت آیتالله منتظری باز کرد.
آیتالله سیّدحسن طاهری خرّمآبادی در خاطرات خود درمورد نزدیکیهادی و مهدیهاشمی به بیت آیتالله منتظری چنین میگوید: «آنچه مسلّم است، این است که دو برادر مزبور از هنگامی که در روستا سکنی داشتهاند، به دنبال نوعی حاکمیّت و ریاست بودهاند و چندان به مقرّرات شرعی پایبند نبودهاند. آنها جوّی در روستای خود درست کرده بودند که مردم از آنها واهمه داشتند. وقتیکه این دو در شعاع شخصیّت آقای منتظری قرار میگیرند و سیّدهادی به دامادی ایشان هم نائل میشود، آنها در صدد برمیآیند که از اقتدار آقای منتظری سوءاستفاده کنند و معالأسف سادگی بیش ازاندازه ایشان که مردم هم درخصوص آن لطیفهها ساختهاند، آنان را در رسیدن امیال شیطانی خویش مدد میکند.»2
سیّدمهدی پس از مستحکم کردن جایگاه خود در میان برخی اقشار مردم قهدریجان و تأثیرپذیری جوانان منطقه از او، هستههای مختلفی را در سطوح مختلف سازماندهی کرد که یکی از آنها، هسته «امر به معروف و نهی از منکر» بود. او با قرائت خاصّ خود از این فریضه و بدون توجّه به احکام الهی درباره اثبات جرم و گناه، بر اساس گزارشهایی که افراد تیم او درباره افراد ارائه میکردند، اقدام به صدور حکم و مجازات گناهکاران میکرد. ازجمله این مجازاتها که به دستور و حکم سیّدمهدی انجام شد، قتل دو نفر به نامهای «جهان سلطان آقایی» و «رمضان مهدیزاده» به اتّهام مسائل اخلاقی بود. رویکرد و عملکرد انحرافی مهدیهاشمی، همچنین مشخّص شدن تعارض بسیاری از سخنان وی با مفاهیم اصیل دینی و اصول تشیّع، علما و روحانیون منطقه را به مقابله با این جریان فکری واداشت.
حجّتالاسلام «قنبرعلی صفرزاده» از روحانیون بومی، به منظور مقابله با القائات مهدیهاشمی و زدودن تصویر غلطی که او و جریانش از دین مبین اسلام ارائه میکردند، از آیتالله شمسآبادی دعوت کرد که سلسله جلساتی را برای مردم برگزار کرده و آنان را با واقعیّتهای دین مبین اسلام آشنا کند.
آیتالله شمسآبادی نیز این دعوت را پذیرفت و به آن منطقه رفت. حضور و سخنرانی آیتالله شمسآبادی در اصفهان، بروز تنش میان او و تیم مهدیهاشمی را در پی داشت؛ تا جایی که آیتالله شمسآبادی در جلسهای آنان را نفرین کرد و آنها نیز تلویحاً وی را تهدید به قتل کردند.
این تهدید نهایتاً عملی شد و هم آیتالله شمسآبادی و هم شیخ قنبرعلی صفرزاده، توسّط باند مهدیهاشمی به شهادت رسیدند. فردی به نام قنبرعلی فانی نیز پیرو همین قتلها و به دلیل شهادت دادن علیه باند مهدیهاشمی در دادگاه، به قتل رسید.هاشمی بعدها گفت: «قهدریجان یک دژ و قلعه تسخیرشدهای بود که هیچکس نباید در آن برخلافاندیشههای من حرکت کند و لذا مخالفین حرکت خود را از صحنه خارج میساختم.»3
مهدیهاشمی در اردیبهشتماه ۱۳۵۵ و به دنبال چند فقره قتل، دستگیر و روانه زندان شد. در تحقیقات دادسرا، وی مجرم اصلی شناخته و به سه بار اعدام محکوم شد، ولی در کمال تعجّب دیوان عالی پهلوی این حکم را نقض کرد. او در فاصله صدور حکم اعدام توسّط دادگاه و نقض آن در دیوان عالی کشور، برای مظلومنمایی و تبرئه خود، نامههای متعدّدی خطاب به روحانیون سرشناس و مراجع بینالمللی نوشت و چنین وانمود کرد که قتل مرحوم شمسآبادی به دست رژیم پهلوی انجام گرفته و رژیم با متّهم ساختن او و یارانش، قصد تخریب چهره مبارز و سازشناپذیر او را دارد. این مکاتبات باعث شد تا امر بر عدّهای مشتبه شود و تعدادی از طلبهها و مبارزان برای آزادی وی تلاش کنند؛ امّا حضرت امام(قدّسسرّه) متوجّه حقیقت مطلب بود و افرادی را که قصد داشتند در تحصّنی که برای آزادی مهدیهاشمی در کلیسای سنمری پاریس ترتیب یافته بود، شرکت کنند، نهی کرده و فرمودند: «او قاتل است نه زندانی سیاسی.»4
محسن رفیقدوست نخستین وزیر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دراینباره میگوید: «یک روز ایشان (آیتالله منتظری) مرا خواستند. هنوز سیّدمهدیهاشمی آزاد نشده بود، چون زندانی سیاسی نبود... تقریباً با پیروزی انقلاب، مردم ریختند و در زندانها را باز کردند و همه بیرون آمدند.
روزی هم که باهم صحبت میکردیم هنوز سیّدمهدی آزاد نشده بود. آقای منتظری از من پرسید: «به نظر تو آسیّدمهدی قاتل شمسآبادی است؟». جواب دادم: «موقعی که این اتّفاق افتاد در زندان اوین خدمت شما بودم، ولی مؤتلفه تحقیقی کرده و دیده بود تشکیلاتی هست که در رأس آن تشکیلات، سیّدمهدیهاشمی است و اگر ایشان خودش هم نرفته است طناب را به گردن مرحوم آیتالله شمسآبادی بیندازد، ولی فرمان قتل شمسآبادی را ایشان صادر کرده است.» بعد ایشان به من گفت: «اگر من بگویم اینجور نیست، شما واکنشی داری؟» گفتم: «مثل اینکه بگویید الان شب است و نگاه میکنم میبینم روز است و لذا سکوت میکنم و بلند میشوم و میروم.»5
پانوشتها:
1- همان: کتاب اوّل (مهدیهاشمی؛ریشههای انحراف)، ص 41
2- آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی
3- اداره کلّ اطّلاعات استان اصفهان، بنبست: کتاب اوّل (مهدیهاشمی؛ریشههای انحراف)، ص۲۱۳
4- همان، ص 18
5- ماهنامه رمز عبور، تیرماه ۱۳۹۵