به گزارش راه شلمچه، عباسیان با پرچم انتقام و خونخواهی برای امام حسین(ع) و با شعار اهل بیت(ع) پا به میدان گذاشتند و سوار بر موج آن، نه تنها حقوق اهل بیت(ع) را به عنوان یک تکلیف و وظیفه الهی مراعات نکردند، بلکه در تضییع حقوق آنان حتی از امویان پیشی گرفتند و در جنایات علیه خاندان رسولالله(ص) امویان را سپید رو کردند. فشارهای سیاسی علیه امام صادق(ع) از همان دوره آغازین حکومت جائرانه منصور داونیقی آغاز شد و با شهادت آن امام همام(ع) و کشتارهای جمعی در دورههای بعدی به ویژههارون عباسی ادامه یافت.
قیامهای متعدد علویان و فاطمیان در گوشه گوشه جهان اسلام موجب شد تا مأمون عباسی، ترفندی را به کار گیرد تا ضمن سرکوب قیامها، امام رضا(ع) را در شرایطی قرار دهد که انتخاب هر یک از دو گزینه اصلی به معنای «کیش و مات» شدن امام(ع) باشد؛ اما امام رضا(ع) با انتخاب شیوههایی نه تنها ترفندهای مأمون را ناکارآمد کرد، بلکه او را در شرایطی قرار داد تا با شهادت امام رضا(ع) خود را رسوا کرده و دولت عباسی را در ادامه با فقدان «مشروعیت سیاسی» مواجه سازد.در مطلب حاضراین موضوع واکاوی شده است.
مشروعیتسازی به نام اهلالبیت(ع)
هر نظام سیاسی نیازمند فلسفهای است که توجیهگر اعمال زور و قدرت باشد. بیشتر نظامهای سیاسی در گذشته مبتنی بر قدرت شمشیر، فلسفه وجودی خود را تثبیت میکردند؛ زیرا در طول تاریخ بشریت کمتر نظام سیاسی را میتوان یافت که بر اساس «سعادت جمعی» فلسفه وجودی خود را سامان داده باشد؛ شاید تنها نظامهای ابتدایی و قبیلهای که بر اساس شیخوخیت سامان یافته است، چنین فلسفه و اهداف وجودی را برای مشروعیت سیاسی در اختیار داشتند. امروز در جهان سیاسی نیز کمتر نظام سیاسی را میتوان یافت که از عنصر «سعادت جمعی» برای مشروعیتسازی و مشروعیتآفرینی بهره بگیرد؛ هر چند که بسیاری از آنها مدعی نظام مردمسالاری هستند که به طور طبیعی «سعادت جمعی» در آن نقش اساسی باید داشته باشد؛ چرا که نظامهای سیاسی کنونی تنها با پوستین زیبایی از «سعادت جمعی» مردمان را به پای صندوقهای رای میآورند؛ ولی در عمل تنها سعادت یک درصدی در برابر فقر و بدبختی نود و نه درصدی ملاک عمل و رفتار دولتها و نظامهای سیاسی قرار میگیرد.
براساس دیدگاه قرآن، مشروعیت سیاسی تنها برای نظام سیاسی ولائی منصوب از سوی خدا است؛ زیرا نظام سیاسی، تنها دارای دو شکل متضاد و متقابل حق و باطل است و هر نظام سیاسی مبتنی بر ولایت معنا مییابد؛ و ولایت نیز نمیتواند بیرون از دو جریان «ولایت الله» و «ولایت طاغوت» باشد. به این معنا که اعمال هر گونه زور و قدرت و اقتدار نسبت به دیگری تنها برای کسانی جایز است که تحت ولایت الله باشند؛ چرا که خدا به عنوان خالق و ربالعالمین و مالک، از این حق طبیعی برخوردار است که «ولیّ» باشد و اعمال ولایت کند. این ولایت الله تنها برای مظاهر الهی با نصب مستقیم یا غیر مستقیم امکانپذیر است. پس اگر کسی تحت ولایت الله نباشد، به طور طبیعی تحت ولایت طاغوت قرار دارد؛ یعنی اگر ولایت الله حق وجود نداشته باشد، ولایت طاغوت باطل است که جایگزین آن میشود.(بقره، آیه 257؛ نساء، آیات 60 و 76)
خدا بهصراحت ولایت را برای پیامبر(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) اثبات کرده و پس از پیامبر(ص)، امیرمومنان علی(ع) را به عنوان «ولیالله» معرفی میکند.(مائده، آیات 3 و 55)
از آنجا که بر اساس آموزههای وحیانی قرآن و سنت و سیره رسولالله(ص)، ولایت برای اهل بیت(ع) مطرح شده است، دو جریان در جهان اسلام شکل گرفته است که یکی موافق سنتهای الهی و قرآنی و دیگری علیه آن بوده است. جریان غدیر و جریان سقیفه نماد اصلی این دو جریان است که در تقابل با هم بارها قرار گرفتند و حتی جریان سقیفه بارها دست به خشونتهایی زده است که داعشیان امروز چهرهای از همان ددمنشی دیروزیان دارد. ظلم به حضرت فاطمه(ص) و اهانت به امیرمومنان علی(ع) و تبعید و قتل مومنان و شیعیان بلکه حتی امامان معصوم(ع) در همین راستای پایبندی به سقیفه بنی ساعده و اصول آن انجام شده است؛ زیرا جریان سقیفه بر خلاف نص قرآن و فرمان پیامبر(ص)، خلافت را امری دنیوی دانسته و ولایت بر امت را برای هر مسلمانی حتی فاسق و منافق اثبات میکند. اینگونه است که حتی معاویه و یزید به عنوان خلفای الهی معرفی میشوند و از ولایت الهی برخوردار میگردند.
در برابر این جریان سقیفه، جریان غدیر قرار دارد که ولایت را برای اهل بیت عصمت و طهارت(ع) ثابت میداند. از آنجا که عباسیان در تقابل با جریان امویان قرار داشتند، ناچار بودند خود را جدا از جریان سقیفه معرفی کنند تا بتوانند خلافت امویان را غیرمشروع از نظر سیاسی و الهی جلوه دهند و فلسفه وجودی نظام سیاسی اموی را زیر سؤال برده و مشروعیت آن را با بحران مواجه سازند. عباسیان نمیتوانستند با همان فلسفه وجودی نظام سیاسی اموی که ریشه در سقیفه دارد، به جنگ مشروعیت سیاسی امویان بروند، از همین رو به جریان غدیر تمسک جستند تا نه تنها مشروعیت سیاسی نظام اموی را زیر سؤال برند، بلکه بتوانند برای خود مشروعیت سیاسی مبتنی بر اصول و قواعد قرآنی و سنت و سیره پیامبر(ص) ایجاد کنند. از همین رو آنان با شعارهای اهل بیت(ع) به تقابل با امویان میپردازند و مردمان را به دور پرچم اهل بیت(ع) گرد میآورند. با نگاهی به تاریخ و شعارهایی که عباسیان در دوره آغازین مخالفت و مبارزه با امویان سر میدهند، به سادگی میتوان این سوءاستفاده را دریافت. آنان با توجه به گرایش عمومی مردم به اهل بیت(ع) میتوانستند براحتی سوار بر موج شوند؛ به ویژه که همه مسلمانان مودت به اهل بیت(ع) را جزو دین میدانند و بدان پایبند هستند(شوری، آیه 23) حتی اگر ولایت سیاسی و خلافت ایشان را نپذیرند و منکر اصل نصب الهی درباره خلیفه و ولیالله باشند.
عباسیان با بهرهگیری از همین محبت مردم به اهل بیت(ع) توانستند گرایش عمومی مردم را به سمت و سوی حکومت عباسی مدیریت کنند. آنان خود را به عنوان اهل بیت پیامبر(ص) معرفی میکردند؛ چرا که دایره اهل بیت(ع) را به خاندان گسترش دادند و برخلاف آنچه در روایات و سنت و سیره تاکید شده بود، دایره محدود آن را به دایره اعمام (عموها) کشاندند تا اینگونه بتوانند از موج خونخواهی بهرهمند شوند؛ زیرا پس از قیام اباعبدالله الحسین(ع) و شهادت آن بزرگوار در کربلا، قیامهای بسیاری با عنوان خونخواهی حسین بر پا شده بود و در همه مناطق اسلامی از آفریقا تا خاور دور بهویژه خراسان، گروههایی از مردم علیه ظلم امویان و خونخواهی از شهدای کربلا قیام کردند. عباسیان از این ظرفیت آماده برای مشروعیتبخشی به قیامهای خود بهره بردند و با تضعیف مشروعیت نظام سیاسی اموی آن را از دور خارج کردند.
مشروعیتزدایی امامان(ع) از عباسیان
از همان آغاز سوءاستفاده عباسیان از قیامهای مردمی علیه امویان، امامان معصوم(ع) تلاش کردند تا چهره زشت عباسیان را آشکار سازند و پرده از نفاق آنان بردارند. از همین رو سالها رنج و عذاب و زندان را تحمل کردند و اجازه ندادند تا عباسیان با سوءاستفاده از نام اهل بیت(ع) و حقوق ثابت آنان در قرآن و سنت اسلامی، ولایت الله را برای خویش به اثبات برسانند و به عنوان ولایت الله صاحبان اصلی آن را از حق طبیعی خود محروم سازند.
مبارزات امامان معصوم(ع) علیه نظام سیاسی عباسی همانند نظام سیاسی اموی ادامه یافت. گرچه عباسیان با عناوین به ظاهر اسلامی وارد بازار سیاست شده بودند، ولی ماهیت فعالیتهای آنان هیچ تفاوتی با ماهیت فعالیتهای اموی نداشت. امامان معصوم(ع) به گونهای عمل و رفتار کردند که عباسیان نتوانند از عناوین «غدیر» برای اثبات مشروعیت سیاسی خود بهره برند؛ از همین رو کمکم عباسیان نیز به همان فقه واندیشه سیاسی امویان تمسک جستند که برگرفته از سقیفه بنی ساعده و اصول و قواعد آن بود؛ زیرا عباسیان نمیتوانستند مشروعیت سیاسی خود را بر اساس آموزههای غدیر رقم بزنند که مبتنی بر اصول و شرایط سختی است که در هیچ یک از عباسیان ظرفیت آن فراهم نبوده است. شرایطی که برای ولایت الله در فقه و اندیشه سیاسی غدیر مطرح است، اثبات ولایت الله برای امامان منصوبی است که از سوی خدا نصب مستقیم میشوند و این اشخاص دارای ویژگیهای منحصر به فردی چون علم الهی هستند. امام صادق(ع) در ادامه شیوههای امام باقر(ع) تلاش کرد تا خصوصیات امام و ولیالله و نیز اهداف و مقاصد نظام سیاسی ولائی بر اساس غدیر را چنان تبیین کند که به طور طبیعی هیچ یک از عباسیان نمیتوانستند مدعی دارا بودن آن مقامات و شرایط باشند. بنابراین، عباسیان خود را در عمل فاقد عناصری مییافتند که در نظام سیاسی غدیر مطرح است. بر همین اساس، آنان هر چند که به داعی اهل بیت(ع) و همراهی با آنان وارد کارزار شده و سپس سوار بر موج انتقامخواهی، امویان را ساقط و حکومت خویش را تشکیل دادند، اما در نهایت نتوانستند از منظر مشروعیت بخشی به حکومت خود از عناصر فقه و اندیشه سیاسی غدیر بهره گیرند. لذا ناچار شدند در همان چارچوب فقه و اندیشه سیاسی امویان و سقیفه به توجیه فلسفه وجودی نظام سیاسی خلافت عباسی بپردازند.
ترفند مأمون برای مشروعیت دوگانه
قیامهای متعدد و متنوع علویان که دولت عباسی را همواره تهدید میکرد، مهمترین چالش در طول تاریخ عباسی است؛ زیرا هیچ زمانی نیست که دولت عباسی رنگ آسایش و آرامش را به خود ببیند. عباسیان که با شعارهای اهل بیت(ع) به مسند قدرت رسیده و مشروعیت سیاسی خود را تثبیت کرده بودند، با قیامهای علویان دچار نوعی فقدان مشروعیت سیاسی شده بودند؛ زیرا نمیتوانستند برای خود خلافتی را اثبات کنند که از نظر دینی نیز مشروعیت داشته باشد. هارون سالها تلاش کرد تا با زندان کردن امام موسی کاظم(ع) و ایجاد انواع تنگناها و اتهامات، مشروعیت سیاسی عباسی را تقویت کند، اما راه به جایی نبرد؛ زیرا هر چه فشارها تشدید میشد، قیامهای مردمی به نفع علویان علیه عباسیان نیز افزایش مییافت. دولتهای فاطمی در شمال آفریقا در حال شکلگیری بود و دولت اموی باقی مانده در اندلس و شمال آفریقا نیز یک تهدید جدی علیه نظام سیاسی عباسی و مشروعیت آنان بهشمار میرفت.
در این دوره مأمون پس از کشتن برادرش امین، توانست قدرت بیچون و چرایی را برای خود ایجاد کند که توان سرکوب هر مخالفی را دارا است؛ اما در خراسان آن روز که حامیان اصلی او در آنجا بودند، این نیروی پرتوان علویان و پیروان اهل بیت(ع) است که همچنان پرچم اصلی را به اهتزاز در میآورد. بنابراین، اگر مأمون میخواست حکومت خویش را تثبیت کند، میبایست مشروعیتی را برای دولت عباسی ایجاد میکرد که از آن به مشروعیت دوگانه یاد میشود به طوری که عناصری از سقیفه و غدیر را با هم دارد. طرح مأمون عباسی این است که با بهرهگیری از مشترکات دو جریان اصلی در اسلام، حکومت خویش را تحکیم بخشد. از همین رو مشروعیت نظام سیاسی عباسی را با ترکیبی از خلافت و امامت پیوند میزند. برای این منظور امام رضا(ع) را به ولایتعهدی مجبور میکند. در این طرح خلافت سقیفه با امامت و ولایت غدیر پیوند میخورد و نوعی مشروعیت مضاعف را برای مأمون عباسی به ارمغان میآورد. این ترفند در آغاز، موفقیتهایی را موجب میشود و حتی تردیدهایی را در میان مومنان و شیعیان ایجاد میکند و جبهه متحد علویان را به یک جبهه متفرق تبدیل میکند.
مبارزه امام رضا(ع) با ترفند مشروعیتسازی مأمون
امام رضا(ع) با آگاهی نسبت به ترفندها، اقداماتی را انجام میدهد. ایشان از همان آغاز با اشکال گوناگون نشان میدهد که هیچگونه رضایتی از حرکت به خراسان و همراهی با مأمون ندارد. عدم حضور در قصر و سکونت در مسجد، خود نمونهای از مقابله امام با ترفند مأمون است.
از همه مهمتر، بیان حدیث سلسلهالذهب بهترین شیوهای بود که میتوانست مشروعیت نظام سیاسی عباسی را با بحران جدی مواجه سازد؛ زیرا اگر دژ مستحکم الهی یعنی «لا اله الا الله» با ولایت امام معصوم(ع) مفهوم پیدا میکند، پس اگر کسی به غیر از امام معصوم(ع) تحت ولایت دیگری باشد، در حقیقت از فلاح و رستگاری بهرهای نخواهد برد.
این بدان معنا است که پیروان عباسیان نه تنها از ولایت بهرهای نبردهاند، بلکه رنگ رستگاری را نخواهند دید؛ زیرا اگر این کلمه، موجب رستگاری است، مشروط به ولایت امام رضا(ع) است که دولت مأمون عباسی فاقد آن است.
امام رضا(ع) با اشاره به جایگاه امامت و نفوذ خود در میان امت، به مأمون گوشزد میکند که پذیرش ولایتعهدی او هیچ تاثیری در روند امامت حضرتش ندارد؛ زیرا دایره نفوذ ایشان نیازی به ولایت عهدی ندارد؛ چنانکه میفرماید: همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و وقتی سوار بر مرکب خود، از کوچههای مدینه عبور میکردم، کسی عزیرتر از من نبود.(كلينی، الكافى، ۱۳۶۳ش، ج۸، ص۱۵۱)
از نظر امام رضا(ع) پیشنهاد واگذاری خلافت از سوی مأمون چیزی جز ترفند مکارانه برای تحکیم حکومت باطل و طاغوتی وی نیست؛ زیرا خلافت، امری الهی است که نمیتوان آن را از صاحبان حق گرفت و به دیگری داد. از همین رو امام رضا(ع) خطاب به مأمون میفرماید: اگر حکومت حق توست، نمیتـوانی به کس دیگر ببخشی و اگر متعلق به تو نیست، شایستگی بخشـش آن را نـداری.(مجلسی، بحار الانوار، ۱۴۰۳، ج۴۹، ص۱۲۹)
براساس این بیان خلافت حق الهی است که آن را خدا به صاحبان حق میدهد و کسی که شایسته آن نیست جز طاغوت نخواهد بود. در حقیقت این مأمون خلافت را از امین دزدید و اکنون میخواهد آن را به دیگری ببخشد. پس اگر شایسته خلافت نبوده است در این مدتی که خلیفه بوده، باطل بوده و گناه کرده است و اگر خلافت حق اوست نمیتواند به دیگری بدهد؛ زیرا اخراج حق از مسیر درست و راست آن خواهد بود.
در حقیقت امام(ع) با این عبارت مشروعیت سیاسی نظام عباسی و سلطه مأمون را زیر سؤال میبرد و او را کیش و مات میکند؛ این درحالی است که مأمون با ترفند خویش به دنبال مغلوب کردن امام رضا(ع) و شیعیان و علویان بود.
امام رضا(ع) ولایت خویش را به عنوان امامت واجب مطرح میکند. با اینکه بحث مفترضالطاعه بودن امام، از زمان امام صادق(ع) در محافل دینی و کلامی مطرح شده بود، ولی امامان در این مسئله با تقیه برخورد میکردند. امام رضا بدون آنکه به تعبیر روایات ترسی از طغیانگر به خود راه دهد خود را امام مفترضالطاعه معرفی میکرد تا اینگونه علیه ترفند مأمون بایستد. (کلینی، الکافی، ۱۳۶۳ش، ج۱، ص۱۸۷) همچنین امام در پاسخ نامه مأمون که از ایشان خواسته بود درباره محض اسلام برای او بنویسد، پس از اشاره به توحید و نبوت پیامبر اسلام، امامت و جانشینی امام علی(ع) و یازده امام پس از ایشان را مطرح میکند و عبارت «القائم بامر المسلمین: متولی امور مسلمانان» را در مورد امام به کار میبرد.(صدوق، عيون اخبار الرضا، ۱۳۷۸ق، ج۲، ص۱۲۲)
پیشنهاد اولی مأمون پذیرش خلافت بود؛ اما پس از نپذیرفتن خلافت توسط امام، مأمون به امام پیشنهاد ولایتعهدی را داد که این پیشنهاد مأمون را نیز نپذیرفتند. لیکن به هر روى اصرار مأمون برای پذیرش ولایتعهدى توام با تهدید قتل آن حضرت در صورت مخالفت، امام را در وضعیتى قرار داد كه از پذیرفتن آن ناچار بود. (مقاتل الطالبیین، ص 375)
امام انگیزه مأمون را در دیدار با او، این چنین بیان میکنند: «از این طریق تو (مأمون) مىخواهى مردم بگویند كه علىبن موسىالرضا خود را از دنیا كنار نكشید، بلكه دنیا بود كه خود را از او كنار كشید، آیا نمىبینید چگونه ولیعهدى را به طمع رسیدن به خلافت قبول كرد؟»
مأمون پس از رد پیشنهاد ولایتعهدی از طرف امام رضا(ع) عصبانی شد و به حضرت گفت: «تو همیشه مرا به كارى وادار مىكنى كه از انجامش متنفرم و گویى از قدرت و شوكت من باك ندارى و خود را ایمن مىدانى. به خدا قسم باید ولیعهدى را قبول كنى، یا اینكه تو را به قبول آن مجبور مىكنم. تو باید این كار را بكنى وگرنه گردنت را میزنم.» (امالى صدوق، ص 43؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 140)
نهایتاً امام با شروط زیر ولایتعهدی مأمون را پذیرفتند: ایشان احدى را به عنوان والى در كار دولتى منصوب نكند؛ هیچكس را عزل نكند؛ هیچ رسمى را نقض نكند؛ در امور دولتى مشاورى از دور باشد.(عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 140)
امام رضا(ع) با این شیوه توانست ترفند مأمون را با شکست مواجه کند و وقتی مأمون دریافت ترفندش با شکست مواجه شده است، بر امام رضا(ع) سخت میگیرد و مراقبانی بر وی میگمارد تا مبادا اقدامی بر ضد مأمون انجام دهد.(جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ۱۳۷۶ش، ص۴۴۴)
اما امام رضا(ع) از مأمون وحشتی نداشت و در اکثر اوقات به او چنان جواب میداد که ناراحتش میکرد. این وضع نیز باعث خشم مأمون و زیادتر شدن دشمنی وی نسبت به حضرت میشد، هرچند آشکار نمیکرد.(همان) چنانکه نقل شده هنگامی که مأمون از خبر یکی از فتوحات نظامیاش خوشحالی میکرد، امام رضا(ع) به او گفت: «از خدا بترس درباره امت محمد(ص) و آنچه که خدا به تو واگذار کرده است. تو امور مسلمین را تضییع کردهای و...»(عطاردی، مسند الامام الرضا، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۸۴-۸۵)
مأمون وقتی نتوانست از طریق امام رضا(ع) مشروعیت سیاسی خود را تثبیت کند، ناچار میشود تا امام را حذف کند و ایشان را به شهادت برساند؛ اما با شهادت امام نهتنها بهرهای نبرد، بلکه اوضاع علیه نظام سیاسی عباسی سختتر شد به طوری که شهادت امام موجب آگاهبخشی به بخش اعظم امت شد و آنان را نسبت به عملکرد عباسیان و مشروعیتشان به تردید افکند.