پلاک همان‌جا بود که...

 به سرعت به سردخانه رفتم. این بار با دقت بیشتری به جست‌وجو پرداختم. بازهم نشانی پیدا نکردم. دوباره خوابیدم و باز همان خواب و جست‌وجویی دیگر.

به گزارش راه شلمچه، می‌گفت: «مدتی مسئول معراج شهدای اندیمشک بودم. شهیدی را به آنجا آوردند و راننده آمبولانس، قبل از اینکه مشخصات و آدرس شهید را به من بدهد از آنجا رفت. 

برای پیدا کردن پلاک و مشخصات دیگر شهید‌، لباس‌ها و جیب‌هایش را گشتم ولی چیزی را پیدا نکردم‌، مجبور شدم او را به عنوان مجهول‌الهویه در سردخانه بگذارم. همان شب شهید به خوابم آمد و گفت:

«چرا مرا به زادگاهم نمی‌فرستی؟»

 از خواب پریدم و به سرعت به سردخانه رفتم. این بار با دقت بیشتری به جست‌وجو پرداختم. بازهم نشانی پیدا نکردم. دوباره خوابیدم و باز همان خواب و جست‌وجویی دیگر. تا سه بار این خواب تکرار شد. بار سوم گفتم؛ من که چیزی پیدا نمی‌کنم خودت شماره پلاکت را بگو. گفت:

«پلاکم از گردنم جدا شده و بین فانسقه و شلوارم در پشت کمرم داخل گوشت بدنم گیر کرده.» 

سراسیمه از خواب پریدم و به بالین شهید رفتم. پلاک در همان جایی بود که او گفته بود!

موضوع: شهید محمدحسین دوستدار، مسئول معراج شهدای اندیمشک، شهادت کربلای 5

 


اگر خوشت اومد لایک کن
1
آخرین اخبار