به گزارش راه شلمچه، در تاریخ ایران شاهان مختلفی با خفت و خواری فرار کرده و یا کشته شدهاند. از یزدگرد سوم (آخرین شاه ساسانی) گرفته که از جنگ با مسلمانانگریخت و به دست آسیابانی کشته شد تا شاه سلطان حسین صفوی که تاج بر سر مهاجمین بیگانه گذارد و تا محمد علی میرزا قاجار (ماقبل آخرین شاه قاجار) که از ترس مشروطه خواهان به سفارت روسیه پناه برد.
البته شاهانی بودند که تا آخرین نفس در مقابل مخالفان خود جنگیدند همچون سلطان جلال الدین خوارزمشاه که به عنوان آخرین نفر در مقابل حمله مغول ایستاد و یا لطفعلی خان زند که حدود یک سال در برابر هجوم و محاصره بیامان آغا محمد خان قاجار ایستادگی کرد و سرانجام با خیانت برخی یارانش، کشته شد یا پادشاهانی که در جنگها جان باختند و یا با توطئه نزدیکانشان تاج و تخت از دست دادند. آنها که کشتار بسیار کردند ولی در مقابل براندازی خود، سهل و آسان میدان را نباختند. همچون نادر شاه افشار یا شاهان سلجوقی و غزنوی و....
اما شاید بتوان محمدرضا پهلوی را حقیرترین شاه تاریخ ایران به شمار آورد؛ او که فراتر از دیگر همقطاران خود در طی تاریخ این سرزمین، 2 بارگریخت. شاهی که برخلاف سایر پادشاهان تمامی سلسلههای تاریخ شاهی ایران، نه با قدرت و جنگ و لشکرکشی به قدرت رسید و نه به واسطه اثبات تواناییاش برای جانشینی شاهی دیگر و حتی به واسطه پدرش که خود دست نشانده بیگانه بود یعنی رضاخان هم به سلطنت نرسید بلکه فارغ از پادشاهی پدر، محمدرضا با خوش رقصیهای فراوان توانست توجه غربیها را جلب کند تا بتواند جانشین رضاخان شود!
چگونه محمدرضا انتخاب شد
ارتشبد سابق حسین فردوست، رئیس اداره ویژه اطلاعات شاه و دوست قدیمی و یار سالهای جوانی محمدرضا درباره انتخاب وی به سلطنت از سوی متفقین، به دیدارهای محرمانه خود با یک کارشناس ارشد اطلاعاتی سفارت انگلیس به نام «آلن چارلز ترات» اشاره داشته و در خاطراتش گفته است:
«... بعدازظهر یكی از روزهای نهم یا دهم شهریور (1320) ولیعهد (محمدرضا) به من گفت: همین امروز به سفارت انگلیس مراجعه كن. در آنجا فردی است به نام «ترات» كه رئیس اطلاعات انگلیس در ایران و نفر دوم سفارت است. او در جریان است و درباره وضع من با او صحبت كن... نمیدانم نام «ترات» و تماس با او را چه كسی به محمدرضا توصیه كرده بود، شاید فروغی، شاید قوام شیرازی و شاید كس دیگر؟!...»
آلن چارلز ترات در یک شرایط بسیار مخفیانه و به گونهای سری با فردوست ملاقات کرد و به او گفت که محمدرضا بایستی کاملا شرایط آنها را داشته باشد و اوامرشان را دقیقا اجرا نماید.
فردوست پیام «ترات» انگلیسی و شرایط مورد نظر آنها برای پادشاهی را به محمدرضا رساند و البته محمدرضا برای هر گونه شرط و شروط آماده بود و این را به فردوست اطلاع داد. فردوست مجددا با آلن چارلز ترات دیدار کرد و فرمانبرداری محمدرضا را به اطلاع وی رساند. در مقابل، «ترات» نظر قطعی را به بررسی شرایط ولیعهد و مشورت با طرفهای آمریکایی و روس موکول کرد.
اما فردوست اظهار کرده که محمدرضا صبر و قرار نداشت، چراکه از یکسوی نگران روی آوردن مجدد غرب به قاجاریه به وسیله یکی از شاهزادگان آن سلسله بود و از سوی دیگر بیم به سلطنت رساندن برادرش را داشت. بالاخره 4-5 روز بعد «ترات» در همان محل قبلی، به فردوست وقت ملاقات داد و نتیجه بررسیها و مشورتهایش که موافقت با سلطنت محمدرضا بود را به اطلاع وی رساند.
خود محمدرضا پهلوی نیز سالها پس از رسیدن به سلطنت، با سخنانی این روایت فردوست را تایید نمود. شاه در یک سخنرانی بر دستنشاندگی خود به طور رسمی و علنی صحه گذارد و گفت:
«... شاید (انگلیس و آمریکا) فکر کردند که برچیدن اساس سلطنت سلسله ما، نتایج بدتری برای نظم و آرامش این مملکت داشته باشد. این است که گفتند خوب، پادشاه باقی بماند ولی کار پادشاه کار یک نظاره بدون تاثیر باشد...»
با علامت آنها از کشور فرار کرد
محمدرضا در طی دوران سلطنتش حتی مانند دیگر شاهان سایر سلسلههای پادشاهی ایران بر قدرت و توانایی سلطهگری خود نیز متکی نبود و تمام و کمال حتی برای کوچکترین امور از خارجیها و عوامل کانونهای ماسونی که در کنارش بودند، کسب تکلیف کرده و اجازه میگرفت.
او در دوران اشغال ایران توسط ارتشهای متفقین روی کار آمد و چندین سال نظاره گر به توبره کشیدن خاک ایران توسط نیروهای نظامی خارجی بود. در کنارش عوامل پیشانی سفید تشکیلات فراماسونی همچون ارنست پرون (که از دوران مدرسه در سوییس همراهش بود) و شاپور جی ریپورتر (از عوامل ارشد فراماسونها و سر جاسوس کانونهای صهیونی) قرار داشتند و نخستوزیرانش به نوشته اسدالله علم (یار تنهائی و وزیر همیشگیاش) اکثرا ماسون بودند.
از زمان اعلام موجودیت رژیم صهیونیستی، او حاکم تنها کشور مسلمان بود که اسرائیل را به رسمیت شناخت و بنا به امر اربابانش، همه منابع زیرزمینی و رو زمینی کشور را در اختیار آن قرار داد. با توسعه مبارزات مردم در جریان ملی شدن صنعت نفت، با صلاحدید و اطمینان خاطر همان کانونهای صهیونی و علامت رمز رادیو بیبی سی در نیمه شب 25 مرداد 1332 از کشور فرار کرد و سپس با کودتای آمریکایی/انگلیسی 28 مرداد توسط سرویسهای جاسوسی CIA و MI6 به سلطنت بازگردانده شد!
ایران را در اختیار بیگانگان گذارد
پس از سالهای کودتا با ورود حدود 50 هزار مستشار نظامی آمریکایی و در اختیار گرفتن ارتش ایران، کشور به عنوان پایگاه نظامی و ژاندارم آمریکا در منطقه جلوه کرد. نفت و سایر منابع ایران را با ارزانترین بها به کمپانیهای خارجی واگذار کردند و ایران را به جولانگاه صهونیستها و فرقه ضاله بهائیت تبدیل نمودند و هنگامی که مردم مسلمان با رهبری حضرت امام خمینی و پیشگامی روحانیت مبارز، به فروش ایران اعتراض کردند، بنا به دستور آمریکاییها قلع و قمع شدند. به امر کانونهای ماسونی رهبر ملت را ابتدا به زندان انداختند و تا پای اعدام پیش بردند و سپس از کشور تبعید نمودند.
کانونهای صهیونی، اسرائیل و بهائیها در دهه 40 و اوایل دهه 50 بر کلیه امور کشور مسلط شده و همه منابع این سرزمین را در اختیار گرفته و به غارت آنها پرداختند. با گسترش شبکههای جاسوسی و امنیتی صهیونی در ایران و تاسیس شعبه ایرانی آنها تحت عنوان «ساواک» و با عملیات متعدد در بخشهای مختلف مرزی و غیر مرزی، ایران را به صورت یک پایگاه مهم جاسوسی غرب در منطقه درآوردند.
شاه حتی در مقابل نفوذ و گسترش نهضت امام، جرات موضعگیری نداشت تا پس از دیدار کارتر (رئیسجمهوری وقت آمریکا) در ژانویه 1978 از ایران و کسب اجازه وی، آن مقاله کذایی توهینآمیز را در یکی از روزنامهها چاپ کرد و مردم را به هماوردی طلبید.
با اجازه مقاله مینوشت و با اجازه کشتار میکرد
اگرچه خیلی آرزو داشت مانند پدرش بیرحمانه و با قساوت مردم را سرکوب و قلع و قمع کند اما به دلیل ترس ذاتی و ناتوانی روحی، در مقابل اوج گیری مبارزات مردم، جراتش را نداشت تا اینکه باز این اربابان آمریکایی و اسرائیلیاش بودند که به او اجازه سرکوب دادند تا مردم قم و تبریز و یزد و اصفهان و مشهد و شیراز و... را به خاک و خون بکشد، تازهترین و مهیبترین ابزارهای سرکوب را برایش فرستادند و حتی در کشتار جمعه سیاه تهران، راسا حضور یافتند. هر از چند گاهی هم برای دلداری و تشویق نوکر حلقه به گوش خود، در سطوح بالاترین مقامات به دیدارش میآمدند، او را مورد تفقد قرار داده و میرفتند.
باز این آمریکا بود که دستور برقراری دولت نظامی را صادر کرد و هنگامی که دیدند دیگر چنان شاه حقیر و ترسویی به کارشان نمیآید، در جلساتی مهم در جزیره گوادلوپ تصمیم گرفتند او را از کشور خارج نموده و با یک کودتای نظامی به قیمت جان میلیونها نفر قربانی هم که شده، رژیم دست نشاندهشان را حفظ نمایند و از همین روی معاون فرماندهی نیروهای نظامی ناتو در اروپا یعنی ژنرال هایزر را برای انجام کودتای پس از شاه به ایران گسیل داشتند.
شاه: حالا کجا باید بروم؟
فرار محمدرضا در سال 1357 خفت بارترینِ فرار شاهان این سرزمین به شمار میرود. تلخی ماجرا آن بود که او با ابلاغ یک بیگانه از کشور رفت. چنانکه ویلیام سولیوان (آخرین سفیر ایالات متحده در ایران) به عنوان فردی که از سوی غرب، ماموریت داشت تا به شاه ابلاغ نماید باید از ایران خارج شود، در خاطراتش، آن روز و آن ماموریت را «تلخترین روز دوران دیپلماتیک» خود اعلام کرده است.
اما وجه تلختر ماجرا، نحوه برخورد زبونانه و حقیرانه شاه با آن پیام بود که به جای ایستادن در مقابل تعیین تکلیف یک سفیر بیگانه و همچنین نشان دادن غرور شاه یک مملکت، به شکل درماندهای تسلیم شد و تنها مانند بردگان دوران بردگی ملتمسانه سؤال کرد که «حالا کجا باید بروم؟!»
شاه در 26 دی ماه 1357 از ایران برای دومین بار فرار کرد اما براساس اسناد مکتوب و شفاهی، او پیش از این تاریخ در همان سال 1357، 3 بار دیگر قصد فرار از کشور را داشت؛ پرویز ثابتی مدیرکل امنیت داخلی ساواک در خاطرات خود اولین بار را در خرداد ۱۳۵۷ ذکر نموده، بار دوم در مردادماه به نقل از جمشید آموزگار (نخستوزیر وقت) و بار سوم مهناز افخمی (از وابستگان دربار) در شهریورماه و به نقل از اشرف پهلوی، شاه را در حال فرار توصیف نمود.
دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان