به گزارش راه شلمچه، شورش در فصلی که پدرسالار، خود در برگریزان پاییزی حیات سیاسیاش بهسر میبرد، علیه «وصایت و اشارت» پدرسالار که بعداً با عناوین دیکتاتورمآب برای رهبر اصلاحات تکمیل میشود، از سالها قبل آغاز شد، اما آشوب پاییزی پارسال و انتخابات زمستان امسال به این شورش جهت تازهای داده است.
محمد قوچانی امروز با آنچه علیه خاتمی و حزب اتحاد ملت نوشته است، و آنها را سوءاستفادهگرانی از جنبش مهسا (آشوب پاییزی) مینامد، که به حزب کارگزاران از پشت خنجر زدهاند، درواقع از شورش خود و حزبش علیه جبهه اصلاحات، رونمایی تازهای کرده است.
گویا اصلاحطلبان مطلوبشان همان پاییز آشوبی یا تکرار پاییزی آنچنانی است که از آن انتظار براندازی کشیدهاند و میکشند! اگر او مینویسد خاتمی و سه کارپردازش یعنی امینزاده، اصغرزاده و میردامادی، بلشویکهایی هستند که کارشان تهمتزدن به هر اصلاحطلبی است که خلاف «پولیتبوروی» فاتحان سفارت امریکا یا حلقه لانهجاسوسی عمل کند و این تهمتزنی (وافشاگری) رفتار دیرینه آنان است که آن را وقتی از دیوار لانهجاسوسی بالا میرفتند، آموختند، باید گفت این شورش علیه پدرسالار هم چیز تازهای نیست، اما این بار، چون نوبت به بهزاد نبوی رسیده است که در دهه شصت از حیث چپگرایی در رأس جریان جناحچپ قرار داشت و در دوره اصلاحات در کادر رهبری آن بود، برای قوچانی گران تمام شده است. چون او میبیند آذر منصوری، متأثر از آشوب زن، زندگی، و با همان هدف-که یک هدف محقر ازنظر قوچانی است- رئیس جبهه اصلاحات شده است و حالا قوچانی بهعنوان یک عضو حزب سازندگی و در ذیل جبهه اصلاحات بهجای «گفتمان اصلاحطلبی در داخل نظام» باید «به براندازی آشوبطلبانه و قانونشکنانه» احترام بگذارد!
مبادا سرشان بیکلاه بماند!
قوچانی بهویژه وقتی از بهزاد نبوی میشنود که اصلاحطلبانی هم بودند- از همان بلشویکهای مخوف! - که در آشوب پاییزی، کار نظام را تمامشده میدانستند و به مرحله بعد فکر میکردند، این برای او که نمیخواهد با براندازان یک اتیکت واحد روی سینه بچسباند، نابخشودنی و غیرقابلتحمل است. نبوی به قوچانی گفته است: «تصور میکنم برخی افراد در بدنه اصلاحطلبان طی یک سال گذشته، به این نتیجه رسیدهاند که کار دارد تمام میشود پس بگذارید ما برای حرکتهای بعدی خودمان را آماده کنیم و جا باز کنیم در حرکت بعدی. استنباط من این بود. حالا نمیدانم چقدر درست است و چقدر غلط. ولی احساس میکنم که نگران بودند که سرشان بیکلاه بماند.»
بهزاد نبوی درست استنباط کرده بود. اصلاً با تعارف و ملاحظات دوستانه میگوید «استنباط کردم» وگرنه او آن را از زبان دوستانش شنیده است. همانطور که دیگران هم «میشنوند»! اصلاحطلبان در آشوب پاییز خوشبینتر از همگان به پایانکار جمهوری اسلامی بودند. خوشبینتر یعنی همدلتر و چشمبهراهتر! نه اینکه دیگران به این وهم دچار نشده بودند، حتی در میان طرفداران ظاهری نظام نیز از این محاسبات غلط وجود داشت- و شاید آن ظاهرپردازان همدل هم بودند، کسی چه میداند! -، اما آن خوشبینی همدلانه و مشتاقانه و مشفقانه به پایان کار نظام، مخصوص اهالی اصلاحطلبی بود. آنها این درس را وقتی آموختند که بحث چماق و هویج به میان آمد. چماق یا فشار از پایین با همین آشوبها و اعتراضات خیابانی معنا مییابد. هرچه هست همهاش کف خیابان است و بعد، شما با پرستیژ یک اصلاحطلب مردمسالار در آن بالاها هویج را نشان میدهی که نرم و شیرین است و حریف را با این چماق و هویج به پیش خواستههای خود میکشی! آشوب پاییزی برای اصلاح طلبان همان چماقی بود که همیشه میخواهند به دست کس دیگری بدهند تا در دستان نرم و کارنکرده خودشان فقط هویج باشد.
پس استنباط نبوی درست بود؛ و حالا شورش قوچانی علیه پدرسالار در زمانهای که پدرسالار خود در پاییز حیاتسیاسیاش به دوردستها چشم دوخته است، واکنشی است به ریاست آذر منصوری که «پیشنهاد بلشویکها برای جانشینی بهزاد نبوی است و این اقدام در راستای بهرهگیری جبهه اصلاحات از جنبش مهسا بود، به دو دلیل، یکی شهرستانیبودن منصوری در برابر اصلاحطلبان مرکزنشین و دلیل دوم زن بودن!»، اما چرا چنین سوءاستفادهای از «زن» به اسم زنان؟! چون «طیف اتحاد ملتیها به دنبال ورود به مسئله حقوق زنان به بهانه شعار زن، زندگی و آزادی هستند که خاستگاهش جنبش کردهای ترکیه به رهبری عبدالله اوجالان است و این کنش یعنی پیوستن رهبران جبهه اصلاحات به فمینیسمی سیاسی بدون آنکه میان جنبش حقوق زنان و ایدئولوژیهای فمینیستی تمایزی قائل شوند».
دعوای نهادیها با ساختاریها
قوچانی و طیف اصلاحطلبانی که در دستهبندیها به آنان «نهادی» یا بروکراتیک گفته میشود، میخواهند به قانون اساسی احترام بگذارند (درعینحالی که برای ایجاد تغییرات حتی گسترده در آن تلاش خواهند داشت) و در انتخابات شرکت کنند (همچنانکه محسن هاشمی، همحزبی قوچانی بهتازگی به آن اذعان کرد) و در برابر شورشهای خیابانی، رفتاری معقول و غیرحمایتی داشته باشند و مقابل زیادهخواهی امریکا نیز با همه گرایشهایی که به رابطه با امریکا دارند، منفعل و ساکت نباشند (چنانکه در فقرههایی بعد از خروج ترامپ از برجام شاهد بودیم)، اما طیف اصلاحطلبانی که به آنها «ساختاری» گفته میشود و فقط به تغییر ساختار کلی نظام میاندیشند (از راه براندازی؟! چه بهتر، چون کوتاهتر و ریشهکنتر!) گارد براندازی را با سوارشدن بر مفهومسازی یک آشوب هدایتشده از خارج گرفتند و یک زن رادیکال را، یعنی بلشویکی که با پیشوا بیعت کرده و به اشارت و وصایت او و با مهندسینرم اعضای کمیته مرکزی بلشویکیسم انتخاب شده است، رئیس جبهه کردند تا مانیفست همان آشوب پاییزی را برای زمستان امسال بنویسد.
برای همین است که قوچانی معتقد است برای چپ، مسئله زنبودن رئیس جبهه اصلاحات فقط یک تاکتیک (و نه راهبرد) در برابر جنبش مهسا برای مصادره شعار «زن، زندگی و آزادی» است. در این تاکتیک اصل بر «مشارکتی- اتحادی» بودن رئیس جبهه اصلاحات است. به همین علت گرچه افرادی از قول خاتمی بر ضرورت زنبودن رئیس جبهه اصلاحات اصرار میکنند، خبر و نقل قول خود را تکمیل نمیکنند که اشاره او به مولاوردی بوده است و نه فقط آذر منصوری! پسچرا منصوری رئیس شد؟ چون امینزاده و میردامادی و اصغرزاده خاتمی را کانالیزه و در انتخابات، مهندسی نرم کردند.
اصرار بر این اصطلاحات سیاسی؟!
اصرار و مقصود قوچانی بر استفاده از برخی ترمهای سیاسی که همیشه از طرف اصلاح طلبان علیه نظام استفاده میشد، علیه خود آنان، مانند «مهندسینرم»، «بیعت»، «اشارت»، «وصایت» «حلقه لانه» و این آخری تشبیه تشکیلات آنان به دفترخانه سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی (پلیتبورو) آنجا معنا مییابد که او این انتخابات مهندسیشده و رفتار به قول خود بلشویکی را همتراز و همراز براندازی حزب سازندگی میداند! «برای اثبات اینکه زنان در این دوران ابزار این جریان [حزب اتحاد ملت]هستند و نه هدفی برای تحقق مطالبات جنبش حقوق زنان، کافی است متوجه شویم اولین نامزد این جریان برای جانشینی بهزاد نبوی نه آذر منصوری که علی شکوریراد بود که، چون با میزان آرای او در جبهه حتی در قیاس با بهزاد نبوی مواجه شدند از آن منصرف شدند.
پس همین جریان پیشنهاد رقابت میان مرعشی و شکوریراد را داد که با توجه به ترکیب احزاب سایه اتحاد ملت در جبهه اصلاحات هدف نهایی شکست دبیرکل کارگزاران سازندگی ایران بود. مرعشی، اما نه تنها این رقابت را نپذیرفت، چون به اهداف برگزارکنندگان آن اطمینان نداشت بلکه اعلام کرد فقط نایب رئیس بهزاد نبوی خواهد شد و نیابت ریاست هیچ چهره دیگری از جناح چپ مانند شکوریراد را نخواهد پذیرفت... هدف حزب اتحاد ملت از برهمزدن هیئت رئیسه موجود و تغییر بهزاد نبوی جلوگیری از دستیابی کارگزاران به ریاست اصلاحات هم بود. گرچه سران حلقه لانه به مرعشی تعارف ریاست زدند، اما میدانستند که با توجه به ترکیب رادیکال بلکه هژمونی حزب اتحاد ملت بر جبهه اصلاحات، مرعشی از رهبری جریانی که مهار آن در دست اتحاد ملت است، پرهیز میکند و با توجه به انتخابات پیشروی مجلس دوازدهم مسئولیتی را نمیپذیرد که یک سر آن تحریم مطلق و از قبل تعیینشده انتخابات مجلس در جبهه اصلاحات است و سر دیگر آن مشارکت بیقیدوشرط و بدون رقابت در مجلسی است که حاکمیت در پی آن است.»
فرصتطلبها
این همه آشفتهحالی که قوچانی از حزب اتحاد ملت گزارش میدهد، فقط از نازکخیالی او برنمیخیزد، یک خنجر از پشت و «فرصتطلبی» (اپورتونیسم) ناجوانمردانه و غیراخلاقی هم در سابقه حزب اتحاد ملت برملا میکند. وقتی «اصلاحطلبان از کارگزاران میخواهند فهرست بدهد تا حمایت کنند، اما نهتنها حمایت نمیکنند که به تخریب آنها دست میزنند و در نهایت هم میگویند حتی رأی هم نمیدهند» و «هنگامی که در مذاکره رهبر اصلاحطلبان با همتی متوجه شدند که نمیتوانند برای کابینه احتمالی کرسیهای زیادی داشته داشته باشند و مثلاً محمدرضا جلائی پور را به وزارت فرهنگ و محمد ستاریفر را به ریاست سازمان برنامهوبودجه برسانند، سعی کردند همتی را تخریب کنند و او را مهره حاکمیت برای رقابت بخوانند.»پس «در واقع پشت پرده این رادیکالیسم چپ، نوعی اپورتونیسم [فرصتطلبی و حزب باد بودن]قرار داشت که پشت ویترین زیبایی به نام دفاع از انتخابات آزاد پنهان شده بود. اپورتونیسمی که از یک سو دنبال کرسی در حاکمیت بود و ازسویدیگر در پی اعتباری در اپوزیسیون میگشت. رفتار این حزب در شورای شهر پنجم مناسبات آن با جبهه اصلاحات را به خوبی نشان میدهد. با شیوههای مختلف تعداد کرسیهای حزب در جبهه را افزایش میداد و با انتخاب ناگزیر محسن هاشمی رفسنجانی به ریاست شورای شهر که بالاترین رأی را در شورای شهر با فاصله زیاد به دست آورده بود، از شهرداری او جلوگیری میکرد و ارکان و مقامات دیگر بهخصوص شهردار تهران را در مشت خود داشت و همچون دوره اول شورای شهر که شکست این شورا در شهر تهران به عنوان پایگاه اصلی اصلاحطلبان به شکست جبهه اصلاحات در همه ایران منتهی شد این بار هم در دوره پنجم سبب شد شهروندان از رأی به اصلاح طلبان حتی در شورای شهر ششم تهران خودداری کنند.»
اصلاحطلبان دیکتاتور
قوچانی جبهه اصلاحات را غیردموکراتیک و دیکتاتورمآبانه میداند که «قرار است پرچمدار دموکراسیخواهی جامعه ایران باشد، اما در غیاب شورای نگهبان در درون خود انتخاباتی غیررقابتی برپا میکند که حتی برای ظاهرسازی هم دو نامزد در آن رقابت نمیکنند، حتی دو نامزد زن!» انتخابی که از نظر قوچانی در واقع از سه جهت انتصاب است؛ اول، پیام مستقیم رهبر اصلاحات که انتخاب را به انتصاب بدل میکند. دیگر، رایزنی و رأیسازی در درون اتاقفکر یا پولیتبوروی همان حلقه لانه که به همه پیام میدهد گزینهای جز آذر منصوری وجود ندارد؛ و سوم، ساختار جبهه اصلاحات که براساس احزاب کوچک و چند نفرهای قرار دارد که در واقع فقط سایه حزب اتحاد یا مشارکت سابق هستند و در واقع از قبل روی کاغذ جانبداری آنها از اتحاد ملت قطعی است و البته اتحاد ملت هر چه از تعداد حزب کم بیاورد با اشخاص حقوقی که منصوب سید محمد خاتمی هستند جبران میکند!»
پدرسالاری خاتمی
روحانیسالاری ریشهدار در پدرسالاری، اتیکت دیگری است که قوچانی بر ردای خاتمی میچسباند و میگوید بیش از همه شخص آقای خاتمی نباید خود را محدود به یک حزب یا صنف کند. «این روحانیسالاری در جبهه اصلاحات البته ریشه در پدرسالاری هم دارد. بالای سر این جبهه اصلاحات که ظاهراً ریاست آن بر عهده یک زن محترم و مستقل است شورای عالی نیمه آشکاری وجود دارد که ریاست آن با سید محمد خاتمی است و افرادی مانند موسوی خوئینیها و موسوی لاری (از مجمع روحانیون مبارز) در رأس آن قرار دارند و بهزاد نبوی، عبدالله نوری، سید حسین مرعشی، محسن امین زاده و محمدرضا خاتمی هم در آن عضویت دارند. جبهه اصلاحات زیر نظر این نهاد عالی اداره میشود که تا قبل از آذر منصوری (که معلوم نیست به این جلسه دعوت شود) حتی یک زن هم در آن عضویت نداشته است و امکان ندارد که جبهه اصلاحات بتواند تصمیم بر خلاف این نهاد عالی که همه اعضای آن مردان منصوب و منسوب به رهبر اصلاحات هستند تصمیم بگیرد.
این جلسه نهاد اصلی تصمیمسازی و جبهه اصلاحات فقط نهاد تصمیمگیری اصلاح طلبان است و اعضای این جلسه که به ظاهر در برگیرنده نمایندگان احزاب اصلی اصلاحات است نه از سوی آن احزاب که از سوی رهبر اصلاحات تعیین میشوند. البته رهبر اصلاحات خود حلقه تصمیمگیری مهمتری دارد که در گذشته هاشمی رفسنجانی هم عضو آن بود، اما اینک او و سیدحسن خمینی در مرکزیت آن قرار دارند.... چگونه میشود جبههای که محصول حداقل ۲۵سال آزمون و خطای تشکلهای اصلاح طلب برای تأسیس یک ائتلاف پایدار است به ابزار یک جناح سیاسی بدل میشود و همان طور که مجاهدین خلق [همان منافقین]با هژمونی بر شورایی که نامش را مقاومت ملی گذاشته بودند آن را به سایه خود بدل کردند، بلشویکها هم همین بلا را بر سر اصلاحات میآورند.
در جلسهای که خانم آذر منصوری با نقل قول از رهبر جبهه اصلاحات بدون هیچ رقیبی به ریاست جبهه رسید، الیاس حضرتی دبیرکل حزب اعتماد ملی از جلسه خارج شد و گفت از این پس فقط در سطح نماینده در جبهه شرکت میکنند. شهاب طباطبایی دبیرکل حزب ندای ایرانیان هم قصد ترک جلسه را داشت که جلوی این کار گرفته شد، اما احتمالاً این حزب هم در سطحی پایینتر از دبیرکل در جبهه شرکت کند.»
اگر انتخابا ت امسال نبود شاید این شورش یک «کارگزار» علیه «پدرسالار» نیز به تأخیر میافتاد، اما وقتی همه دعوا برسر خنجری است که اصلاحطلبان قبل از انتخابات ریاستجمهوری سیزدهم در حین تقسیم وزارتخانهها میان خود به پشت یکدیگر زدهاند، حالا در آستانه یک انتخابات دیگر باید تسویهحساب سیاسی را جلو بیندازند؛ و اگر نامزد کارگزاران که مورد حمایت رهبر اصلاحات هم قرار گرفت، رئیسجمهور میشد و تقسیم وزارتخانهها نیز اختلاف گستردهای میان آنان برنمیانگیخت، الان به جای این تلاطمات پشت صحنه، حماسهای در میان اصلاحطلبان برپا بود!
منبع: روزنامه جوان