به گزارش راه شلمچه، در دو قسمت گذشته گفتوگو با سرادر ابوالقاسم اکبرنژاد یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس لشکر ویژه 25 کربلا به دو موضوع مهم؛ لشکر ویژه 25 کربلای مازندران چگونه تشکیل شد؟ و علت انتخاب صدام برای حمله ایران چه بود و چرا مازندران «لشکر ویژه» شد؟ اشاره شد و در ادامه به موضوع حضور تاثیرگزار در عملیاتهایی که در طول 8 سال دفاع مقدس، مازندران نقش داشته را در زیر میخوانید.
سردار ابوالقاسم اکبرنژاد از فرماندهان و جانبازان دوران دفاع مقدس است که دارای دکترای دانشگاه دفاع ملی است. وی فرماندهی لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا، مدیرکلی دولت و لوایح وزارت دفاع و ریاست اداره مشترک عملیات کل سپاه را در کارنامه خود دارد.
قسمت سوم گفتوگوی اختصاصی با راه شلمچه را در زیر میخوانید
سردار اکبرنژاد با بیان اینکه لشکر ویژه 25 کربلا حدود 12 عملیات تعیین کننده حضور داشت گفت: مازندران در 24عملیات عمده شرکت داشت که از اینها 12 عملیات در سرنوشت جنگ بخصوص آزادسازی فاو، بیتالمقدس، آزادی خرمشهر، باز پسگیری مهران، عملیات شلمچه، رمضان تأثیر داشت و درعملیات والفجر 8 که آزادسازی شهر استراتژیکی فاو که قرار بود برای ورود به بصره باشد هم در نوع خود بسیار با اهمیت و تعیین کننده بود.
پس در همۀ عملیات مازندران تأثیر داشته است، درسته؟ بیشترین تأثیر را در کدام عملیات داشتهاند؟
سردار: بیشترین تاثیر عملیات که موجب تحول و تعیین سرنوشت در جنگ بعد از فتح خرمشهر شد، فتح فاو بود. در فتح فاو اولین لشکری که توانست در گام اول وارد شبه جزیره فاو شود لشکرویژه 25 کربلا بود. اولین لشکری بود که ازرودخانۀ اروند عبور کرد. سواحل اروند را گرفت. شبه جزیره و شهر فاو را هم گرفت.
اولین گردانی که به فاو رسید کدام بود؟
سردار: گُردان مُسلم، یارسول و حمزه خطشکنهای لشکر ویژه 25 کربلا بودند. اولین گُردان خط شکن هم مُسلمبن عقیل بود. این خط شکنها نه فقط برای لشکر ما بلکه برای کل لشکرهای سپاه بود. یعنی بقیه لشکرها نتوانستند خط را بشکنند بنابراین از خطشکنی لشکر 25 استفاده کردند. تنها لشکری که توانست در اولین ساعات خط را بشکند و شهر فاو و گلوگاههای ورودی شهر به بصره و اُمالقصر را در اختیار بگیرد این لشکر 25 بود.
یکی از عملیاتهایی که در سرنوشت جنگ تأثیر گذار بود و موجب تحول در هشت سال دفاع مقدس شد عملیات فاو بود که دشمن را به این نتیجه رساند که به راحتی به ایران نمیتوان دست یافت. از آنجا بود که عراق رابه شدت مسلح کردند. دفاع متحرک از آنجا به بعد تقویت شد. فکر میکنم در آن نبردی که 75روز به طول انجامید بین 34 تا 45 هواپیمای دشمن زده شد. خیلی از اینها را ما با چشم خودمان میدیدیم. مهمترین عملیات سرنوشتساز بود. نکته این است که جنگ همیشه آنچه که ما میگوییم نیست. همیشه پیروزی نیست. جایی مثل عملیات کربلای4 یا عملیات رمضان عدم موفقیت هم داشته است. از 2887روز جنگ، 1002 روز آن آفندی و بقیه پدافندی بود. از این تعداد 309 روز عراق پدافند کرده و تقریباً 700 و خردهای روز ایران عملیات تهاجمی کرده است. چون سرنوشت جنگ را جنوب غربی تعیین میکرد، آخرین نبرد در جنوب غرب بود. به خاطر چند ویژگی که گفتم میخواست خوزستان را بگیرد که بزرگترین منبع درآمد نفتی ما آنجا بود. پالایشگاه آبادان آنجا بود. بعد خواستند خوزستان را جدا کنند و از طریق فاو با شبه جزیرۀ دهانه خلیج فارس به دریای آزاد دسترسی پیدا کنند؛ تا مانع صدور و استخراج و ورود و خروج کالا در تنگۀ هرمز شوند. بنابراین با این عملیات دست آنها از آبهای آزاد قطع شد. سکوی موشکی که کشتیهای ما را میزد گرفته شد. بعد هم ما با کویت هم مرز.
نیروهای خطشکن چگونه از عرض اروند عبور کرده بودند؟
تمامی بچهها آموزش غواصی دیده بودند و نیروهای خطشکن غواص از آب عبور کرده بودند. بعد از ورود به شهر فاو و استقرار نیروها، دو روز بعد مشغول پاکسازی فاو بودند اما یک تیپ 212 یا 214 ارتش عراق که مأموریت دفاع از شبه جزیرۀ فاو را بر عهده داشتند خیلی مقاومت کردند یعنی آخرین نیروهای عراقی در فاو بودند که تسلیم یا فرا نکرده بودند و یک توپ 23میلیمتری بالای برجک بلندی در مقر آنها بود و بر منطقه اِشراف داشت بچه های ما را میزد. توپ 106 یا سلاح ضد زره نداشتیم که آن را بزنیم. اولین توپ 106 در فاو توسط هلیکوپتر ارتش به منطقه فرود آمد و با این توپ 106 پدافند 23 عراقی را زد و بعد از آن سردار حاج علی اکبرنژاد فرماهده مسلمبن عقیل وارد مقر فرماندهی تیپ عراقیها شده بود.
با گُردان رفته بود؟
سردار: گُردان دورادور در مواضع خود بود ولی مقر سقوط نکرده بود. حاج علی فقط خودش تنها رفته بود.
چرا تنها؟
سردار: فضا ساکت بود و اطلاعاتی از دشمن نبود و سردار حاج علی اکبرنژاد میخواست برود راههای نفوذ را بگیرد. این اولین دری بود که وارد شد. از آن طرف فرماندۀ تیپ عراقیها هم میخواست ببیند چه خبر است بدون اینکه دو طرف همدیگر را رصد کرده باشند و یا متوجه باشند از دو طرف یعنی فرمانده گردان مسلمبن عقیل ایرانی و فرمانده تیپ عراقیها وارد کانال میشوند و یهویی با همدیگر روبرو میشوند. یعنی آنقدر به هم نزدیک میشوند که به یکدیگر برخورد میکنند و حتی فرصت استفاده از کُلت کمری خود را نداشتند و بلافاصله هر دو نفر فرار میکنند و چون داخل کانال بود فقط چند متر با فاصله هم به زمین میافتند و فرماندۀ عراقی سریعا یک نارنجک را به طرف حاج علی پرتاب میکند که زیر پای او میافتد. قبل از این که منفجر شود حاج علی با پا آن را به سمت فرماندۀ عراقی بر میگرداند و این نارنجک منفجر شده و این فرمانده عراقی کشته میشود پس شنیدن انفجار از یک طرف ساختمان مقر فرماندهی شهید ناصر باباجانیان رفت و از طرف دیگر هم دلاور عزیزمان آقای عیسی اتراچالی از فرماندهان دیگر گردان به گمان اینکه سردار اکبرنژاد به شهادت رسیده حمله میکنند تا انتقام فرماند گردان مسلم را بگیرند و نیروهای عراقی که در مقر تیپ بودند را به رگبار ببندند و در همین موقع سردار حاج علی بلند میشود و فریاد میزند؛ نزنید اینها اسرای ما هستند.
کل نیروهای داخل آنجا چند نفر بودند؟
سردار: تقریباً 100-150 نفر از افسران عالیرتبه عراقی با تجهیزات کامل بودند که از شهر خودشان دفاع میکردند که آخرین مقاومت عراقیها هم توسط گردان مسلمبن عقیل شکسته شد.
بنابراین گُردان مُسلم شکنندۀ این خط بود و همچنین توسعه دهندۀ این خط هم بوده که در ادامۀ آن عملیات جاده شنی را انجام داده است. آخرین عملیاتش را در کنار دریاچه نمک انجام داد که بنده در این موقع بود به این مقر رسیده بودم. کارخانه نمک در جاده فاو- البحار و سمت چپ جاده بصره بود.
از اینجا چه اتفاقی افتاد یعنی درگیریها شدید بود؟
سردار: آخرین گُردانی که عملیات کرد گُردان مُسلم بود که ما بودیم. در واقع خط را تثبیت کردیم. چون عراق با زرهی اینها را پاتک میکرد. توی همین جادۀ کنار دریاجۀ نمک اتوبوسهای عراقی و گارد ریاست جمهوری بودند. بغل آنها یگانهای زرهی و مکانیزه قرار داشت. من در مقر این یگان زرهی مجروح شدم. آخرین عملیات هم گُردان ما بود. نگاه آقا مرتضی(سردار مرتضی قربانی فرمانده لشکرویژه 25 کربلا) این بود که هر طوری بود خط که قوس داشت را صاف کنیم که عراقیها نتوانند پاتک کنند.
یعنی در روز عملیات کردید؟
سردار: عملیات ما شبانه بود من با نیروهایم روز سوم در ادامۀ نبرد رفتیم. ما گُردان دوم مسلم بودیم.
فرماندهی گُردان مسلم دوم با شما بود؟
سردار: نه! من فرماندۀ گروهان بودم. کلا فرمانده اصلی سردار حاج علی اکبرنژاد بود.
در واقع هدایت گُردان با شما بود
سردار: بله
حالا که خط شکسته شد شما با چی رفتید؟ با قایق رفتید؟
سردار: از اروند به فاو با قایق رفتیم
گُردان مسلم و سردار حاج علی چگونه وارد فاو شده بودند؟
سردار: ابتدا غواصها رفتند. بعد از غواصها آنها با قایق رفتند. گُردان دوم ما دو نقش ایفا کرد. برای انجام عملیات که دشمن را فریب دهد به طرف جزیره مجنون و هورالعظیم رفت.
شما در اسفند 1364 یعنی زمان عملیات والفجر 8 چند ساله بودید؟
سردار: دقیقاً 24سال!
گردان دوم مسلمبن عقیل که وارد فاو شد تازه پاتکها شروع شد؟
سردار: بله چون ما در روز حرکت میکردیم آنها با چشم هم میتوانستند ما را ببینند. چون درگیری تن به تن و سینه به سینه بود. اینها وقتی ما را دیدند خیال کردند که ما آمدیم در لجمن و خط مقدم. به لبۀ جلوی منطقۀ نبرد اصطلاحاً لجمن میگویند. فکر کردند ما آمدیم با این نیروها تعویض خط کنیم. در صورتی که ما آمدیم پشت ابرویی اینها مواضع گرفتیم که شب عملیات کنیم.
من شنیدم که نیروهای عراقی با لباس مبدل به شکل بچههای رزمنده با پرچم آمده بودند. این حرف درست است؟
سردار: فرصتی برای این کار نداشتند. ما به محض این که رسیدیم، 45دقیقه بیشتر نشده بود که به نماز ظهر خوردیم. من رفته بودم وضو بگیرم.
یعنی خط اول؟
سردار: بله خط اول است. وضوی ما این جور بود که هر جا گلولۀ توپ میآمد توپ بعدی دیگر نمیآید. من رفتم توی این چاله نشستم داشتم وضو میگرفتم. یکی که میزند دومی را همان جا نمیزند. دومین گلوله را با همان گرا هم بزند به همان اولی نمیخورد. با فاصله میخورد. وضو را گرفتم و داشتم برمیگشتم داخل سنگر دیدم روی سنگر بچههای جلوی ما دارند نارنجک پرتاب میکنند. موقع ظهر و هنگام نماز و ناهار بود. اینها از این فرصت استفاده کردند که پاتک کنند. بعد من داد و بیداد کردم و به بچهها گفتم بلند شوید که حمله شد. اینها آمدند داخل و یکی از این تانکها اصلاً داخل آمد. وقتی آمد به خاکریز رسید عقب رفت و دو تا گلوله زد و خاکریز را پاره کرد و داخل آمد.
بعد از این که من داد و بیداد کردم که حمله شده یکی از بچهها بلند شد به پهلو از سنگر آمد داخل مواضع ما و این تانک را زد. چون هر تانک بسته به نوع تانک 45 تا گلوله دارد. وقتی منفجر شد برجک و لولۀ آن را که 20تُن وزن دارد را پرتاب کرد. بعد بچهها در سایۀ انفجار و فریادهای ما به پاتک آنها جواب دادند. تانکها و نفر برها و قرقیهای آنها را زدند. داوود و کشوری را برای شکار تانک فرستادیم. فرمانده جلویی درخواست کمک کرده بود ما هم گفتیم در حدود یک گونی ضد زره داریم. پاتکها را جواب دادیم و یکی دو شب ماندیم که در ادامه، آن عملیات را انجام دادیم و یک دسته اسیر از آنها گرفتیم. بچههای گُردان مسلم آمدند که شهید ناصر باباجانیان، عیسی اتراچالی، خوش سیرت و خیلی از بچههای دیگر فرمانده که از ما تشکر کنند که خوب پاتک دشمن را جواب دادید. برویم آن طرف را نگاه کنیم. گفتم شما دستتان خالی است صبر کنید تا من یک اسلحه کلاش بگیرم. من اون موقع یک کلت داشتم. کلاش را گرفتم و به آن طرف خاکریز پریدیم که دیدم از کنار بوتهها و کنار تانکهای سوخته یکی یکی بیرون میآیند. نزدیک به سی نفر اسیر گرفتیم.
آنها مسلح نبودند؟
سردار: نه! ترسیده بودند. تانک و نفر برهای آنها منهدم شده بود و آنها در چالهها قایم شده بودند. یعنی اگربلند میشدند با گلولههای نیورهای ایرانی مورد اصابت قرار میگرفتند.
در چه وضعیتی قرار داشتید؟
سردار: وضعیت ما شب عملیات است. شب عملیات که خط را شکستیم من تانکهای آنها را دیده بودم. از قبل که برای شناسایی رفتم آنها را در کنار دریاچه نمک دیده بودم. من آن طرف 10-11 تا نارنجک را توی کوله پشتی خودم گذاشتم. به این قصد که بالای برجکهای تانکها بروم و یکی یکی را منهدم کنم. شب بود و به خاطر این که بچهها روحیه بیشتری بگیرند من خودم 40-50متر از آنها جلوتر بودم. آنها در پشت سر من در دو طرف خاکریز داشتند میجنگیدند. حتی پیک و بیسیم چی هم نبودند. من که رسیدم دیدم عراقیها چاتمه فنگ توی کانال نشستهاند. بالای سر آنها رسیدم و خشاب را روی آنها خالی کردم. دیگر کسی تکان نخورد. وحشت کرده بودم. دو زانو روی پاهایم نشستم که خشاب را عوض کنم دیدم از طرف تاریکی چیزی روی پوتین من افتاد. تا اینکه بجنبم منفجر شد. نارنجک روی پای چپ من منفجر شد. بعد از آن پیک و بیسیم چی آمدند و من را بیرون کشیدن و از این مهلکه به عقب بردند. خون زیادی از من رفت. شهید کاظم نصرالله پور و احمد باکیده از بچههای بابلی که دور و بر من بودند من را به عقب بردند.
در مورد عملیات فاو من فکر میکنم چون ما آن را تصرف کردیم زیاد نتوانستیم روی آن مانور دهیم. عملیات فاو به دلیل آبی، خاکی و مهندسی بودن از پیچیدگی برخوردار بود.
سردار: عملیات فاو شامل عبور از آب، عبور از نخلستان و عبور از سواحل بین رودخانه تا اولین خشکی بود. موقعی که جزر میشد حدود 200متر از ساحل خشک میشد. اینجا میدان مین و سیم خاردار و تیرهای عمود و خورشیدی و کمپ بود.
سه تا عملیات؛ آبی- خاکی، عملیات نخلستان و عملیات جنگ در شب عملیات ویژهای بود که باید انجام میدادیم. خود رودخانۀ اروند حدود 15متر عمق داشت. بعضی جاها تا 13متر عمق داشت. عرض آن نسبت به جای آن از 700 تا 1200 متر عرض داشت. دو بار مد و دو بار جزر میشد. هر 6ساعت یکبار مد و دوباره جزر میشد. در طول 24 ساعت هر 6ساعت مداوم جزر و مد میشد.
سرعت آب چقدر بود؟
سردار: سرعت آب در هنگام جزر بالای 7کیلومتر بود. ضمن این که سرعت آب این رودخانه در سطح، کنارین، وسط عمق و در کف متفاوت است. حرکت چند وجهی دارد. اگر بچهها تمرین غواصی خوب نداشتند نمیتوانستند عرض رودخانه را طی کنند. هنگام جزر آنها را 400متر پایینتر و هنگام مد 500متر بالاتر میبرد.
طی 6 ماه برای شناسایی در هنگام جزر و مد به صورت نامحسوس حدود 150 بار به آن طرف اروند رفت و برگشت شد. نیروهای اطلاعاتی از زیر آب به آن طرف میرفتند.
این آموزش را کی به این بچهها داد؟
سردار: یکی از ویژگیهای انعطافپذیری نیروهای مردمی همین است. اینها همه نیروهای پیاده بودند.
به صورت خودجوش یاد گرفتند؟
سردار: نه! همه نیروهای پیاده بودند که روی آنها کار شده بود. گفتند ما این منطقه را میخواهیم شناسایی کنیم و یکی از این شرایط عبور از اروند است. آن هم با آن ویژگیهای خاص خودش که تحت تأثیر شدید جزر و مد است. زمان وقوع عملیات هم زمستان و سرما بود. بیشترین سرما را آن وقت داشته است. 2هزار نفر مردان قورباغهای یا غواص آموزش داده شدند. دو تا گُردان مال ما بود.
کجا آموزش دیده بودند که شباهت با اروند بود؟
سردار: توی همین رودخانه بهمنشیر اینها آموزش دیدند. به خاطر این که دقیقاً با رودخانه اروند مشابهسازی شود. وقتی بچهها از تمرین غواصی در رودخانه بهمن شیر بیرون میآمدند از شدت سرما میلرزیدند. شهید حاج حسین بصیر با دست خودش با قاشق عسل به دهان آنها میگذاشت که بدن آنها را گرم کند.