راه شلمچه- محمدرضا سابقی؛ ما چرخیدیم و عده ای با بیت المال رقصیدند و همه رسیدیم به دوره 50-60 سالگی!
در روزگاری نه چندان دور، پنجاه شصت سالگی سن آرام و قرار بود. پنجاه شصت ساله ها جزو بزرگان فامیل و خانواده بودند و برای خودشان حرمت و احترام و برو و بیایی داشتند.
برای نوجوانان و جوانان فامیل الگو بودند.
اما امروز پنجاه شصت ساله های ایرانی وضع ديگرى دارند. نه مانند پنجاه شصت ساله های جوامع سنتی و سالیان قبل احترام بزرگتری و ریش سفیدی دارند و نه همچون پنجاه شصت سالههای جوامع پیشرفته ثبات مالی و امنیت اجتماعی!
پنجاه شصت ساله امروز ایرانی هنوز دارد زبان خارجی یاد میگیرد تا بعد ببیند چه باید بکند! نگرانیهای یک آدم بیست ساله را دارد. در روزگاری که فرزندانش ، خیلی برایش تره خُرد نمیکنند. او باید حواسش به همه آنها باشد. و باید مشکلات همه را سر و سامان بدهد. و مشکلات خودش را نیز به تنهایی بدوش بکشد.
پنجاه شصت ساله امروز باید به فکر تامین مسکن و شغل فرزندانش باشد و برآورده کردن کوهی از توقعات ریز و درشت آنها. بدتر اینکه هیچکس حال و روزگار او را درک نمی کند و نمیفهمد.
برای رسیدن به خیلی از خواسته هایش 50 - 60 سال دویده اما هنوز چشم به آینده دارد. باید با تنهایی با همه این مشکلات کنار بیاید همه منتظر او و متوقع از او هستند.
پنجاه شصت ساله روزگار ما همچنان باید چهار نعل کار کند. تازه اول کارست!
اگر بازنشسته شود تازه شروع کار در دو شیفت برایش آغاز میشود. نباید یک روز در خانه بماند! ماندن در خانه، همان بی پولی و سرازیر شدن قبض ها همان روزگارش ثبات اقتصادی ندارد و آیندهاش نيز هنوز مبهم است!
اما دیگر بدنش طاقت این جور کار کردن ها را ندارد. گاهی فشارش بالا میرود و گاهی پایین می آید، گاهی تپش قلب میگیرد، و گاهی بی حوصله، گاهی نفس نفس میزند، گاهی تنگی نفس میگیرد، خلاصه... حتی جرأت نمیکند بگوید بابا عمری از من گذشته است!
نیم قرن و اندی...
پنجاه شصت سالههاى این روزگار همانهایی هستند که در دوران فلاکت و بیسوادی پهلوی ها و دوران تهاجم وحشیانه ۵۲ کشور از شرق و غرب با همه گونه سلاح های کشتار جمعی و شیمیایی به این سرزمین در همین سرزمین رشد کرده اند،
نسل رنج دیده ای که تمامی آزمون و خطاهای فراوان اصلاح طلبان و اصولگرایان روی آنها صورت گرفته، و در زمانی حتی بدیهیترین تفریحات دوران نوجوانی و جوانی برای آنها جرم محسوب میشد،!!
هر چیز خوبی برایش بد بود! همه چیز گناه سنگینی بود حتی خندیدن در خیابان. و دلهره و ترس و نگرانی از آینده کشور و انقلاب و خودشان جزئی از وجودشان شده و با آن ها بزرگ شده اند.
به جای لذت دوران جوانی تیر و ترکش های دشمنان جنایتکار ایران نصیبشان شده و به جای نجوای عاشقانه های یار، نفیر موشک؛ غرش های خمپاره ، و بمب و کاتیوشا، پرده گوش هایشان را پاره و خونین نموده و سوت کر کننده آژیر خطر حمله هوایی هنوز هم در سرشان سوت می کشد. او همه راه ها را رفته است همه سدها را شکسته است اما هنوز پشت درهای بسته ایستاده! چون باید به دیگران کمک کند، تا قفل های واقعی و مصنوعی را بازکند.
آنها در بچه گی مطیع بودند و پر کار، در هر صفی که فکر کنید ایستاده اند،
این پنجاه شصت ساله های امروز در بزرگسالی نیز مطیع هستند، و آماده به کار! همیشه منتظر سرابی به نام آینده بهتر بوده اند. توهّمی که نیامد و شاید هیچوقت هم نیاید ! پنجاه شصت ساله عزیز قوی باش، قوی، خیلی قوی..
این روزها هم خواهند گذشت..
خداوند عاقبت ما رو بخیر کنه..