به گزارش راه شلمچه، در خلال کربلای ۵ تعداد زیادی از فرماندهان واحدهای مختلف سپاه نیز شهید شدند که در میان آنها نامهایی، چون اسماعیل دقایقی فرمانده لشکر ۹ بدر، حجت الاسلام عبدالله میثمی، مسئول دفتر نمایندگی امام در قرارگاه خاتم (ص) و شهیدحاج حسین خرازی به چشم میخورد. در این میان شاید بتوانیم حاج حسین خرازی را شهیرترین فرمانده شهید عملیات کربلای ۵ بدانیم که در مراحل پایانی این عملیات و به تاریخ هشتم اسفندماه ۱۳۶۵ در شلمچه آسمانی شد. در گفتوگویی که با سردارسیداحمد موسوی از همرزمان شهید خرازی انجام دادیم، خاطره نحوه شهادت وی را مرور میکنیم.
فرمانده میدانی
فرمانده میدانی
شهیدخرازی فرمانده میدانی بود. یعنی خودش دوشادوش نیروهایش در خط مقدم حضور مییافت. از آن دست فرماندهانی که خودش جلو میرفت، بعد از نیروها میخواست پشت سرش بیایند. به همین خاطر همیشه احتمال مجروحیت یا شهادت حاجحسین خرازی میرفت. حتماً میدانید که یکی از دستهای حاجحسین خرازی در عملیات خیبر قطع شد. جانبازی ایشان در آن عملیات معروف است. بسیاری از تصاویر برجای مانده از شهیدخرازی نیز با همین دست قطع شده موجود است.
در عملیات خیبر صبح روزی که قرار شد لشکر خطشکن امام حسین (ع) از طلائیه وارد عمل شود، حاجحسین شخصاً جزو اولین نفراتی بود که در منطقه حضور پیدا کرد.
حضور ایشان در حالی صورت میگرفت که هنوز بچههای ما خط خودی را تشکیل نداده بودند و در منطقه خطرات زیادی وجود داشت. در آن لحظه من در چند متری ایشان بودم که ناگهان گلوله خمپارهای به نزدیکیشان اصابت کرد و بیسیمچی همراه ایشان به شهادت رسید و خودش هم به شدت مجروح شد. طوری که به خاطر شدت جراحات وارده و همینطور قطع شدن دستش ابتدا فکر کردم حاجحسین به شهادت رسیده است، اما عمرش به دنیا بود و خدا خواست آنقدر زنده بماند و خدمت کند تا اینکه در کربلای ۵ آسمانی شود.
لحظه شهادت
عملیات کربلای ۵ در دی ماه ۱۳۶۵ آغاز شد، اما چند مرحله داشت و با سماجتی که دشمن نشان میداد، بسیار طولانی شد. تقریباً تا اواخر سال ۶۵، عملیات ادامه یافت و تا آخرین روزها نیز رزمندگان شهدایی را تقدیم کردند. چنانچه خود حاجحسین در مراحل پایانی عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. قسمت بود که من هم در مجروحیت ایشان در عملیات خیبر کنارش باشم و هم در لحظه شهادتش در کربلای ۵.
روز هشتم اسفندماه ۱۳۶۵ همراه شهیدخرازی در شلمچه بودیم. خط مقدم چندصد متر از ما جلوتر بود، اما خمپارههای دشمن مرتب منطقهای راکه ما در آن قرار داشتیم هدف قرار میدادند.
شهیدخرازی یک اخلاقی که داشت، همیشه دغدغه نیروها را داشت و خیلی وقتها خودش شخصاً غذای نیروها و امکاناتشان را تأمین و مهیا میکرد. آن روز هم شهیدخرازی از بیسیم متوجه شد که به دلیل نرسیدن آذوقه و مهمات به بچههای حاضر در خط مقدم، آن بچهها در مضیقه و سختی هستند. خیلی ناراحت شد و از ما خواست به سرعت خودرویی را برای فرستادن غذا به نیروهای خط مقدم آماده کنیم. قبل از آنکه ماشین از راه برسد، ایشان بخشی از وصیتنامهاش را داخل سنگر برای ما خواند. یادم است که گفت دوست دارد نام فرزندش که هنوز متولد نشده بود؛ اگر پسر است مهدی و اگر دختر است زینب باشد و او را با نان و رزق حلال بزرگ کنند. حالتش عجیب بود. حتی گفت که از خدا شهادت خواسته و میخواهد بدون اینکه زخمی بشود، مستقیماً به شهادت برسد. در همین حین خبر رسید که راننده موردنظر با خودرویش بیرون سنگر ایستاده است؛ این را هم بگویم که حاجی خواسته بود راننده ماشین آذوقه قبل از رفتن به خط مقدم کنار سنگر فرماندهی بیاید و با حاجی صحبت کند. حاجحسین که از سنگر بیرون رفت، ما هم دنبالش رفتیم. لحظات کوتاهی با راننده حرف زد. گفت که اگر احساس میکند رساندن آذوقه به خط مقدم برایش خطر دارد، سوئیچ را بدهد تا خود حاجی آن را برساند. راننده هم گفت که هیچ ترسی از این کار ندارد و خودش داوطلب شده تا به بچههای خط مقدم کمکرسانی کند.
در همین لحظه یک گلوله خمپاره کنارشان منفجر شد. حاجحسین همان لحظه به شهادت رسید و راننده هم به نظرم روز بعد از آن شهید شد.
منبع: روزنامه جوان