نگاهی بر زندگی رهبر جوان فدائیان اسلام

 آقاى سپهبد! به شاه بگویید پدرش نتوانست با اسلام بجنگد، او هم نمى‌تواند بجنگد. به شاه بگویید هنوز بچه ‌مسلمان‌هایى در ایران زنده هستند... مگر ما مرده‌ایم، مگر عبدخدایی و طهماسبى مرده‌اند، مگر این جوان‌ها مرده‌اند که بگذارند در این کشور خلاف شرع صورت بگیرد.

به گزارش راه شلمچه، شهید والا مقام حجت‌الاسلام و المسلمین سید مجتبی میرلوحی تهرانی معروف به نواب صفوی در سال 1303 ش. در خانی‌آباد از محله‌های جنوب در تهران به دنیا آمد. وی از جانب مادر از دودمان صفویه، و از طرف پدر به سادات معروف میرلوحی اصفهان نسبت می‌رساند.

 شهید سید مجتبی نواب صفوی از پیشتازان مبارزات مسلحانه علیه حکومت پهلوی بود. وی به همراه جمعی از یارانش در بیست و هفتم دی ماه سال ۱۳۳۴به شهادت رسید.

حجت‌الاسلام و المسلمین سید جواد پدر سید مجتبی نیز روحانی اصیل و فاضل و غیرتمند از خاندان عترت و طهارت بود که در سال 1314 بر اثر فشار رژیم رضاشاه مجبور به تغییر لباس شد و در دادگستری به کار حل و فصل مردم پرداخت، چندی نمی‌گذرد که به سبب درگیری با علی‌اکبر داور وزیر دادگسترى- سال 1315 یا 1314 - گوش وزیر را با سیلى خود آشنا مى‌سازد. بنابر این روانه زندان شد و به مدت سه سال در حبس ماند و در نهایت در داخل همان زندان، با وضع مشکوکی جان سپرد. در طول زندانی شدن وی، سرپرستی همسر و فرزندانش بر عهده برادر همسرش سید محمود نواب صفوی که مردی با فضیلت بود، قرار گرفت و پس از مرگ سید جواد نیز، آن‌ها همچنان تحت تکفل وی باقی ماندند. در این زمان سید مجتبی میرلوحی دوران تحصیلات ابتدائی‌اش را در دبستان حکیم نظامی تهران گذراند و سپس وارد دبیرستان صنعتی آلمانی‌ها شـد.

سید مجتبی همزمان با تحصیلات کلاسیک، در مسجد قندی خانی‌آباد و مدرسه مروی، بـه فـراگیری عـلـوم حوزوی پرداخت. وی در فرصت‌های مناسب، محصلین دبیرستان آلمانی‌ها را دور خـود جـمع می‌کرد و برای آن‌ها از اسلام و تعلیمات مذهبی سخن می‌گفت. سید مجتبی در زمان تحصیل در آن مدرسه نظاره‌گر اموری در جامعه بود که با آرمان‌های اسلامی سازگار نبود، لذا روزی در جمع دانش آموزان، به بیان وضعیت اسفبار جامعه پرداخت و آن‌ها را به راهپیمایی به ‌سوی مجلس برای احقاق حقوق اجتماعی‌شان فرا خواند. پس از سخنرانی وی، محصلین مدرسه صنعتی به خیابان‌ها ریختند، سپس به ‌طرف مدرسه ایرانشهر و از آن جا به ‌طرف دارالفنون رفته و با تعطیل کردن این مدارس، به ‌طرف مجلس حرکت کردند. بدین ترتیب تظاهرات وسیعی توسط دانش‌آموزان علیه دولت برپا شد.

سید مجتبی نواب صفوی با اتمام تحصیلاتش در مدرسه صنعتی به استخدام شرکت نفت درآمد و پس از مدت کوتاهی به آبادان منتقل شد. وی در شرکت نفت آبادان نیز با برگزاری جلساتی برای کارگران تلاش می‌کرد که آن‌ها را به وظایف دینی و اسلامی خودشان آشنا سازد. در خلال همین فعالیت‌ها روزی وی شاهد سیلی خوردن یک کارگر ایرانی به ‌دست یک مهندس انگلیسی بود. این حادثه شدیداً احساسات دینی او را جریحه‌دار کرد چنان که ضمن دلجویی از آن کارگر با ایراد سخنرانیِ ضد انگلیسیِ خود، دیگر کارگران را علیه انگلیسی‌ها برانگیخت. به ‌طوری که کارگران با حمله و مداخله مأمورین نظامی، جمعی دستگیر و نواب صفوی که تحت تعقیب قرار گرفته بود، با فرار به عراق، راهی نجف اشرف شد. این حرکت در حقیقت آغاز مبارزه ضد انگلیسی و ضد استکباری نواب صفوی بود.

 

در حوزه نجف

سید مجتبی که علوم مقدماتى را در تهران فرا گرفته بود، در نجف به دنبال اساتیدى بود که سطوح عالى را از آنان بیاموزد. بنابر این فقه و اصول، تفسیر قرآن و اصول سیاسى و اعتقادى را از آیات عبدالحسین امینى، حاج‌آقا حسین قمى و آقاشیخ محمد تهرانى فرا گرفت. وی از این سه استاد گرانقدر علاوه بر علوم متداول حوزه، اصول فلسفه سیاسى اسلام را آموخت و با فقه سیاسى اسلام آشنا شد. همچنین معالم را نزد شهید محراب آیت‌الله سیداسدالله مدنی گذراند.

 

بازگشت به ایران و مبارزه با سید احمد کسروی

به گفته شهید ‌مهدی عراقی: «نواب صفوی در نجف مشغول خواندن درسش بود که یکی از این کتاب‌های (احمد) کسروی به دستش رسید که توهین به امام جعفر صادق(علیه‌السلام) کرده بود. بعد از مطالعه کتاب، کتاب را پهلوی دو تن از مراجع نجف می‌آورد و نظر آن‌ها را می‌خواهد. یکی علامه امینی صاحب کتاب الغدیر و یکی هم حاج‌آقا حسین قمی، که هر دو از اساتید ایشان بودند... آقای قمی وقتی کتاب را مطالعه می‌کند، حکم ارتداد نویسنده را اعلام می‌کند، اما آقای امینی متوجه می‌شود که منظور سید از این سؤال چیست. توصیه می‌کند که شما اینجا به درسِتان ادامه بدهید...» محمدرضا نیکنام از یاران شهید نواب نیز نقل می‌کند: «در یکی از روزها عده‌ای از علما در منزل مرحوم آیت‌الله امینی جمع شدند و راجع به کسروی صحبت کردند و نظریه آنان ارتداد چنین کسی بود. شهید نواب صفوی می‌فرمود که من در آنجا بودم و سخنان علما را استماع می‌کردم. در پایان سخنان آن‌ها برخاسته و به ایران حرکت کردم.»


روایتی دیگر نیز حکایت از آن دارد که سید جوان، فتوای قتل کسروی را از آیت‌الله سید محمدتقی خوانساری گرفت و شیخ محمد آقای تهرانی او را آماده کرد تا به تهران آمده کسروی را ترور نماید. به هر حال بعد از تصمیم نواب مبنی بر بازگشت به ایران، علماى نجف نیز با تمام خلوص هزینه‌ى سفر نواب را تهیه کردند. سیزده دینار را شهید آیت‌الله سید اسدالله مدنى، دو دینار را آیت‌الله سید ابوالقاسم خویى و «50 تومان هم یکى دیگر از علماى عالى‌مقدار نجف براى خرج سفر ایشان پرداختند.» از این‌رو سید مجتبی به نمایندگى از طرف حوزه‌ى علمیه به ایران آمده و پس از انجام استقبال‌هایى در مسیر راه، به تهران وارد می‌شود تا بساط کسروى را جمع کند.

هنگامی که سید به تهران رسید، آیت‌الله سید محمود طالقانی به او پیشنهاد کرد پیش از هر گونه اقدام نخست به گفتگو و مجادله با کسروی بپردازد. سید مجتبی نیز این پیشنهاد را پذیرفت و در باشگاه «باهماد آزادگان» به سراغ کسروی رفت تا با او بحث و گفتگو کند. کسروى در همان جلسه‌ى اول و در مقابل استدلال ساده، اما شیوا و منطقى نواب صفوى در ماند و با ساختن آیه‌اى «لاتُکرموا امواتَکم» مردگان خود را گرامى ندارید، پاسخ داد. نواب به او متذکر شد که چنین آیه‌اى در قرآن نیست و کسروى عذر آورد که شوخى کردم. چند روز بدین منوال گذشت، ولی نتیجه این شد که از این روش به ‌جایی نمی‌رسند و سید وقتی دید کسروی به گفتگوی منطقی توجهی ندارد، با اتمام حجت جلسه را ترک کرد و گفت: «من به تو اعلام می‌کنم از این ساعت وظیفه‌ام نسبت به تو تغییر می‌کند و از طریق دیگری با تو برخورد می‌کنم و تو را به ‌عنوان یک مانع بر سر راه مذهب و حتی مملکتم می‌دانم.» سرانجام با کمک مالی آیت‌الله حاج‌ شیخ محمدحسین طالقانی، امام جماعت مسجد ظهیرالاسلام اسلحه‌ای کمری تهیه کرد و به سراغ کسروی رفت. سید مجتبی در هشتم اردیبهشت ماه سال 1324 کسروى را در میدان حشمت‌الدوله هدف قرار مى‌دهد. امّا به علت فرسودگى اسلحه موفقیت حاصل نمى‌شود. نواب که از کارآیی طپانچه‌اش مأیوس شده بود با کسروی دست به گریبان شده و سر او را محکم به لبه‌ی جدول خیابان می‌کوبد که جراحت شدیدی بر می‌دارد. مأمورین حکومت نظامی که در تمام دوران اشغال خارجیان مواظب اوضاع بودند، سررسیده، مجروح را به بیمارستان و ضارب را به زندان می‌برند.

جریان مضروب شدن کسروی به دست نواب و سپس دستگیری وی، موجی از حمایت‌های مردمی را در سراسر کشور خصوصاً در محافل مذهبی، پدید آورد. علما و مردم، یک‌دل و یک‌صدا، با ارسال نامه‌ها و طومارهای متعدد به رجال مملکتی، خواستار آزادی نواب صفوی شدند. آیت‌الله حاج آقا حسین قمی طباطبائی نیز با ارسال تلگرافی به دولت ایران و رئیس‌الوزرا، خـواستار آزادی فوری نواب گردید: «جناب آقای رئیس‌الوزرا دامت شوکته لنصرت‌الدین، از حال آقا سید مجتبی میرلوحی مستفسریم. الطباطبائی قمی. (از کربلا به تهران - ۱۹ / ۲ / ۲۴)».  به دلیل این حمایت‌‌ها، وی پس از دو ماه با وکالت شخص بازرگانی به نام «اسکویی» و پرداخت مبلغى وجه‌الضمان، از زندان آزاد شد.

 

پایه‌گذاری جمعیت فدائیان اسلام

در اوایل اسفند سال 1324 اعلامیه‌ای با عنوان «دین و انتقام» منتشر شد که در پایین آن عبارت «از طرف فدائیان اسلام ـ نواب صفوی» به چشم می‌خورد. این اعلامیه در واقع به معنای اعلام موجودیت «جمعیت فدائیان اسلام» بود. همچنین عبارت پایین اعلامیه بر این نکته دلالت داشت که نمایندگی و رهبری جمعیت را نواب صفوی به عهده دارد.

«دین و انتقام» که همانند اعلامیه‌های بعدی جمعیت فدائیان اسلام با «هو العزیز» آغاز می‌شود، نگرش جمعیت فدائیان اسلام را به وضع موجود، اهداف و آرمان‌های جمعیت و ابزار و روش‌های دستیابی به آن‌ها روشن می‌کند. در اعلامیه مورد بحث تصویر ارائه شده از وضع موجود تصویر «خودخواهی»، «شهوت‌رانی»، «ظلم و خیانت و دزدی و جنایت»، «بدبختی»، «سرگردانی»، «حقیقت‌پوشی و حق‌کشی»، «لذت و بدبختی نفاق» و «فساد اخلاق» است که نه ‌تنها جامعه ایران بلکه همه «ممالک اسلامی» و «پانصد میلیون مسلمین عالم» را فرا گرفته است. عاملان این‌گونه «سوء اخلاق و جهل و بی‌ایمانی و اختلاف» هم «مفسدین جنایتکار»، «چماق به دستان حکومت»، «خائنین حقیقت‌پوش» و «رنگ‌بازان منافق» هستند که «هر یک به نام و رنگی پشت پرده‌های سیاه» خزیده‌اند.


هدف و آرمان «فدائیان اسلام» پایان دادن به این‌گونه نابسامانی‌های اجتماعی، «گسستن زنجیرهای رِقّیَت و اسارت» و بازستاندن حقوق «مسلمین عالم» بود، بنابر این در عین هشدار دادن و ترساندن همه «جنایتکاران پلید»، «از نیروی ایمان»، مسلمانان را به اتحاد و قیام و زنده شدن فرا می‌خواندند تا به یاری پروردگار حقوق خویش را بازستانند و گذشته درخشان تمدن اسلام را احیا کنند. البته آن‌ها خود را آماده چنین قیامی می‌دانستند، «خونشان می‌جوشید و خون تازه‌ای می‌طلبیدند» و جانبازی برای آنان شیرین بود. بنابر این در قالب جمعیت فدائیان اسلام گرد آمدند تا برای دفاع از حریم شریعت، جانبازی و فداکاری کنند. نخستین اقدام این جمعیت، ترور مجدد کسروی در 20 اسفند 1324 بود که به قتل وی انجامید.

 

نواب صفوی و مسئله فلسطین

به دنبال اعلام تشکیل دولت غاصب صهیونیستی، ‌توسط سازمان ملل متحد در1327، نفرت و انزجار عمومی سراسر جهان اسلام، و از جمله ایران را فراگرفت. در این زمان تحت کارگردانی و هدایت نواب صفوی، اجتماع عظیمی از اقشار مختلف مردم در خانه آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی گرد هم آمدند. آنگاه به همت آیت‌الله کاشانی و حجت‌الاسلام نواب صفوی روز جمعه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۲۷ ش، مسجد سلطانی ناظر پرشکوه‌ترین اجتماع مردمی به ‌منظور حمایت از اعراب فلسطینی بود. گفته‌اند از شهریور ۱۳۲۰ تا به آن روز، چنین اجتماعی سابقه نداشته است. در این اجتماع نواب سخنان آتشینی بیان کرد که تحت تأثیر آن، 5000 جوان در زمانی اندک براى جنگیدن در فلسطین ثبت نام کردند. این تظاهرات آن‌چنان با اهمیت بود که به مدت ۲ ساعت از رادیو پخش شد.

متعاقب اعلام آمادگی جمعیت مذکور برای دفاع از مسلمانان فلسطینی، نواب صفوی هم در اعلامیه‌ای چنین آورد: «خون‌های پاک فدائیان رشید اسلام در حمایت از برادران مسلمان فلسطین می‌جوشد و... پنج هزار نفر از فدائیان رشید اسلام عازم کمک به برادران فلسطینی هستند و با کمال شتاب از دولت ایران اجازه حرکت سریع به ‌سوی فلسطین را می‌خواهند و منتظر پاسخ سریع دولت می‌باشند.» ولی دولت از این اقدام جلوگیری کرد.

نواب با موضع‌گیری بسیار تندی، در ششم خرداد 1327 در مدرسه فیضیه قم از «بی‌تفاوتی» ملت و دولت به ‌شدت انتقاد کرد و گفت: «با این‌که می‌بینند یک ملت یهود [بر سر] مسلمین چه می‌آورند، ساکت و صامت و بدون اقدام مانده، [چرا که] حس غیرت و شرافت از میان ما رفته است... اگر ما ملت غیرت داشته باشیم چرا یک ملت پست‌تر از تمام ملل یک مشت برادران دینی ما را می‌کشند و نوامیس آنان را تحت فشار و ذلت می‌گذارند و مسلمین به هیچ وجه در صدد بر نمی‌آیند.» شهید حجت‌الاسلام فضل‌الله محلاتی می‌گوید: «یادم هست در جمله‌ای می‌گفت: رژیم شاهنشاهی یعنی مرکز فحشاء. خلاصه از مدرسه فیضیه که بیرون آمد او را گرفتند و یارانش را هم تعقیب کردند ولی ما با سروصدا و تظاهرات، طلبه‌های جوان داغ را جمع کردیم و رفتیم منزل مرحوم آیت‌الله خوانساری و گفتیم که ما می‌خواهیم برویم به کمک فلسطینی‌ها و به جنگ اسرائیل. یادم هست که آنجا دفتری آوردم و شروع کردیم به اسم‌نویسی که برویم به جنگ اسرائیلی‌ها، ولی خوب صدایمان به ‌جایی نرسید و ما را دستگیر کردند و زدند و تعقیب کردند.»

 

مخالفت با نخست‌وزیری هژیر

در تاریخ ۲۳ خرداد ۱۳۲۷ مجلس شورای ملی در یک جلسه خصوصی به عبدالحسین هژیر رأی اعتماد داد. از ۱۲۰ نفر نماینده حاضر در جلسه مجلس، ۶۶ نفر به نخست وزیری هژیر رأی مثبت دادند. او از دیرباز متهم به ارتباط نزدیک با انگلیسی‌ها بود و با سفارت انگلیس سَر و سِرّی داشت. بنابر این ساعاتی پس از رأی اعتماد مجلس، گردهمایی و تظاهرات گسترده‌ای از سوی نواب صفوی و جمعیت فدائیان اسلام برپا شد. در گزارش شهربانی آمده است:

«بعد از ظهر روز ۲۳ ماه جاری هنگامی که عده‌ای از بازاری‌ها و فدائیان اسلام در محوطه مسجد شاه بر علیه آقای هژیر تظاهرات می‌کردند... نواب صفوی خود را به ناطقین که از افـراد جمعیت فـدائـیـان اسـلام بودند، رسانیده و سفارش کرد که از حائری‌زاده و مکی نمایندگان مجلس شورای ملی تقدیر و ضمناً به نمایندگان دیگر مجلس که به نفع آقای هژیر رأی داده‌اند، حمله نمایند و پس از آن یکی از ناطقین ضمن سخنرانی خود گفت: ملت ایران از نمایندگانی که به زمامداری آقای هژیر رأی داده‌اند، اظهار تنفر نموده و لکـن آزادی‌خواهی و شجاعت آقایان مکی و حائری‌زاده را تقدیر نموده و کاملاً از این قبیل نمایندگان حمایت خواهند کرد.»


در ادامه پس از مشاوره و گفتگوی بین آیت‌الله کاشانی و نواب صفوی، مقرر شد که تظاهرات گسترده‌ای علیه هژیر برپا شود. نواب صفوی با سه سخنرانی پیاپی در بازار تهران، بازاریان را به تعطیلی بازار ترغیب کرد که در نتیجه مدت سه روز بازار تعطیل شد و مردم در مسجد سلطانی، گرد هم آمدند. اجتماع‌کنندگان در این مسجد با برپایی تظاهراتی، با شعار «مرده باد هژیر» خواستار برکناری وی شدند.

در ۲۷ خرداد تظاهرات گسترده‌تری از سوی چندین هزار نفر از روحانیون و قشرهای مختلف مردم به رهبری نواب صفوی علیه هژیر برپا شـد. نواب صفوی پیشاپیش جمعیت حرکت می‌کرد و قرآن بزرگی میان پـرچـم سـه رنگ، در دست تظاهرکنندگان بود. در نزدیکی مدرسه سپهسالار، مأمـورین نظامی بـه مـردم حمله‌ور شدند و درگیری خونینی به وقوع پیوست. در این درگیری تعداد زیادی از روحانیون و مردم آماج گلوله قرار گرفتند و مجروح شدند. همچنین آیت‌الله العظمی سید حسین بروجردی با صدور اعلامیه‌ای حمایت قاطع خود را از مبارزات آیت‌الله کاشانی در برابر هژیر اعلام کرد. و انزجار خود را نسبت به اهانت سربازان دولتی به حاملان قرآن مجید، ابراز نمود.

در جریان اعتراضات گسترده مردمی علیه هژیر، تعدادی از شخصیت‌های برجسته از جمله نواب صفوی توسط شهربانی بازداشت شدند. با دستگیری نواب صفوی، تلاش گسترده‌ای از سوی قشرهای مختلف، برای آزادی وی صورت گرفت؛ چنان که بازاریان و مردم در منزل آیت‌الله کاشانی تجمع کردند و خواستار آزادی او شدند و در نتیجه شهربانی مجبور به آزاد کردن نواب شد. در نتیجه مخالفت‌های گسترده گروه‌ها و جمعیت‌ها و اقشار مردم، هژیر و کلیه وزیرانش ناچار شدند استعفای خود را به شاه تسلیم کنند. متعاقب آن مجلس شورای ملی نیز در ۱۷ آبان تمایل خود را به نخست‌وزیری محمد ساعد اعلام کرد و فرمان نخست‌وزیری او صادر گشت.

 

انتخابات مجلس شانزدهم و اعدام انقلابی هژیر

19 اسفند 1327، دربار فرمان تشکیل مجلس مؤسسان را صادر کرد و فرمان سرکوبی هرگونه حرکت مخالف با آن را نیز داد. این دستور برای پاره‌ای تغییرات در قانون اساسی صادر شد که مهم‌ترین مفاد آن عبارت بود از: سپردن فرماندهی کل قوا به شاه، تشکیل مجلس سنا و سپردن قدرت قانونی انحلال مجلسین به شاه.همچنین قرار بود «مذهب حقه جعفرى» الغاء و از رسمیت بیفتد.

در این زمان، نواب صفوی پانزده نامه را با جوهر قرمز به پانزده وکیل انتصابی مجلس نوشت که در آن مخالفت صریح خود را با لوایح و مفاد مذکور اعلام می‌داشت و وکلای انتصابی را که نمایندگان مجلس مؤسسان بودند، در صورت رأی مثبت دادن، تهدید به مرگ می‌کرد.

پس از برگزاری انتخابات مجلس مؤسسان، شاه دستور برگزاری انتخابات دوره شانزدهم مجلس ملی را صادر کرد و احزاب شروع به فعالیت کردند. در این ایام که آیت‌الله کاشانی در لبنان تبعید بود، در نامه‌ای به نواب ضمن معرفی تعدادی از نامزدهای نمایندگی مورد نظر خود ـ از جمله: دکتر محمد مصدق ، دکتر مظفر بقایی، دکتر سید علی شایگان، سید ابوالحسن حائری‌زاده، سید محمود نریمان، سید حسین مکی، عبدالقدیر آزاد و دیگران ـ از فـدائیان اسلام خواسته بود که در انتخابات دوره شانزدهم مجلس دخالت کرده و وکلای مورد نظر را به مجلس بفرستند. نواب در مقابل این سؤال قرار می‌گیرد که «حمایت از افرادى که چندان دل در گرو اسلام ندارند، براى فدائیان مناسب است یا نه؟» از این‌رو برای آیت‌الله کاشانی می‌نویسد: با هم صحبت کردیم اگر خواستیم وکلایی هم انتخاب کنیم وکلایی باشند که سمت مذهبی‌شان به سمت سیاسی آنان بچربد. این‌ها سمت مذهبی که ندارند هیچ، بلکه به مذهب علاقه‌مند هم نیستند.

آیت‌الله در پاسخ اعلام کرد: «ما الآن رجال دینى که در فن سیاست ورزیده باشند، نداریم؛ چه بهتر این‌ که این کار را ما مرحله‌اى بکنیم و بتوانیم در یک مرحله از رجال سیاسى که در فن سیاست ورزیده هستند و نسبتاً هم جنبه ملى دارند، استفاده بکنیم، تا در طى این دوران بتوانیم انسان‌هایى که متدین هستند یا سمت مذهبى دارند براى انتخابات تربیت کنیم.» نواب این استدلال را تا حدودى پذیرفت. از آنجا که نواب صفوی، آیت‌الله کاشانی را روحانی‌ای مبارز و اعمالش را خدمت به اسلام می‌دانست، دست به کار شد و با همکاری فدائیان اسلام مسئولیت حفاظت از صندوق‌های انتخابات را بر عهده گرفتند. آن‌ها در شب‌های سرد پاییز تا صبح از صندوق‌ها حفاظت کردند. در لیست دوازده نفری تهران نام وکلای مورد نظر از شماره یک تا هشت قرار داشت. در اواخـر انتخابات مأمورین دولتی به بهانه مراسم محرم، به‌ زور، صندوق‌ها را از مساجد بـه فرهنگستان منتقل کردند و در نتیجه نام آیت‌الله کاشانی، مصدق، مکی و وکلای ملیون به عقب رفت و نام وکلای مورد نظر دولت جای آن‌ها را گرفت و ظاهراً کار تمام شده بود و چاره‌ای به نظر مردم نمی‌رسید.


در این زمان که عبدالحسین هژیر، وزارت دربار را بر عهده داشت و مستقیماً در انتخابات شانزدهمین دوره مجلس دخالت می‌کرد. نواب و یارانش را بیشتر به این باور رساند که با وجود این رژیم و عناصر وابسته، مبارزه‌ی پارلمانی کاری عبث است. لذا تصمیم گرفتند تا عامل اساسی این خیانت را به سزای اعمالش برسانند. آن‌ها که از قبل هژیر را به جرم دستور تیراندازی به حاملان قرآن و همکاری با انگلیس مجرم می‌دانستند، اعلام کردند در صورتی که دست از تقلب در انتخابات برندارد، او را خواهند کشت. بنابر این زمانی که نواب صفوی همه راه‌های ممکن برای انجام یک انتخابات آزاد را بسته دید، تصمیم گرفت سید حسین امامی را مأمور قتل هژیر کند.

به گفته شهید مهدی عراقی: «حکم اعدام انقلابی عبدالحسین هژیر توسط مرحوم نواب و در یک جلسه کاملاً سری و با شرکت چند تن از اعضای فدائیان اسلام صادر شد. انگیزه صدور این حکم خیانت هژیر به ملت بود... اجرای این حکم به عهده مرحوم امامی گذاشته شد.» از این‌رو در روز ۱۳ آبان ۱۳۲۸، مصادف با دوازدهم محرم که هژیر برای شرکت در مجلس عزاداری به مسجد سپهسالار رفته بود، توسط سید حسین امامی ترور شد و سپس جان داد.

ترور عبدالحسین هژیر به دست فدائیان اسلام، تاریخ افتتاح مجلس سنا را تغییر داد و انتخابات مجلس شورای ملی که با تمهیدات هژیر تقلب گسترده‌ای در آن صورت گرفته بود، از سوی رئیس انجمن نظارت بر انتخابات باطل شد و راه برای ورود نمایندگان مورد نظر آیت‌الله کاشانی و جبهه ملی، به مجلس شورای ملی هموار شد. بدین ترتیب، یکی از جنجالی‌ترین و تاریخ‌سازترین مجلس دوره‌های قانون‌گذاری در کشور بر اثر اقدامات مؤثر فدائیان اسلام و نواب صفوی شکل گرفت.

 

شهید نواب صفوی و ماجرای انتقال جنازه رضاشاه

سال 1327 محمدرضا پهلوی تصمیم گرفت جنازه پدرش را که در مصر مومیایی شده بود، به حرم علی ابن ابی‌طالب(ع)، در نجف برده و سپس به حرم حضرت معصومه(س) در قم آورده و پس از نمازگزاردن یکی از مراجع تقلید بر آن، با عزت و افتخار در مقبره از پیش ساخته شده شهرری به خاک بسپارد.

شنیدن چنین خبری برای شهید نواب صفوی قابل تحمل نبود و لحظه‌ای تأمل و درنگ را در مقابل آن جریان جایز نمی‌شمرد. بنابر این در اقدامی بی‌باکانه در بازار نجف، به محسن شلاش یکی از طرفداران رضاشاه که در بازار اقـدام بـه جمع آوری طوماری برای انتقال جنازه به این شهر کرده بود، حمله‌ور گشت و ضـمن درگیری شدیدی با او، طومار را گرفته و در حال سخنرانی در انظار همگان آن را پاره کرد. چنین حرکتی از سوی یک روحانی مبارز ایرانی در نجف، برای رژیم شاه بسیار گران تمام شد و آگاهی مردم از این عمل موجب گردید تا شاه در آن زمان از انتقال جنازه پدرش منصرف گردد. گزارش شهربانی از سخنرانی نواب صفوی در منزل نمازی یکی از اعضای ایـن جمعیت، در خصوص جلوگیری از انتقال جنازه رضاشاه به نجف چنین است:

 «... من در نجف اشرف بودم که روزنامه‌های عراق نوشتند که یک هفته دیگر جنازه رضاشاه را به نجف برای دفن می‌آورند. مقاومت مرحوم حاجی آقا حسین قمی را... در نظر آوردم، تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده، جلوگیری از ورود او [ناخوانا] به نجف [نمایم، لذا] یک عده را جمع برای این منظور تشکیل دادم و در اثر کوشش اینجانب در شهر، او را به نجف نیاوردند و در روزنامه‌ها نوشتند که جنازه او را فعلاً به نجف نمی‌آورند...»

پس از گذشت دو سال از این جریان در 9 اردیبهشت سال 1329 مجدداً شاه تصمیم گرفت تا جنازه‌ى رضاشاه را به ایران بیاورد. وقتى خبر بازگشت جنازه‌ى رضاشاه به نواب رسید، از عبدالحسین واحدى، مرد شماره 2 و رهبر فدائیان اسلام قم، خواست تا حوزه‌ى علمیه‌ى قم را علیه هرگونه همکارى با استقبال از جنازه برانگیزاند. فدائیان قم در جلسات خود تصمیم گرفتند تا شش نفر از طلبه‌هاى فدایى پس از غسل شهادت هر روز در مدرسه فیضیه سخنرانى کنند و طلاب را نسبت به فجایع رضاشاه آگاه کنند تا هیچ طلبه‌اى در تشییع جنازه شرکت نکند.علاوه بر این سریعاً خود را به قم رسانید و پس از درس آیت‌الله بروجردی، در مدرسه فیضیه شروع به سخنرانی کرد و ضمن افشای مظالم و جنایات رضاشاه گفت: ارواح مطهر شهدای ما منتظر آن روزی هستند که ما بتوانیم انتقام خون آن‌ها را حداقل از بازمانده او بگیریم. این کار را نکردیم هیچ، حال ناظر آوردن جنازه او هم باشیم و ادعا کنیم که سرباز امام زمان علیه‌السلام هم هستیم. بر شما طلاب جوان فرض است که حداکثر فعالیت را بکنید و آن امکاناتی که در اختیار دارید، به کار ببندید و جلوگیری کنید از آوردن جنازه به قم.


در نتیجه تلاش‌های نواب صفوی و یارانش بر خلاف انتظار رژیم، جنازه با سردی و بدون حضور مردم دفن شد و حتی یک نفر واعظ هم پیدا نشد که در این مراسم سخنرانی کند. واعظان درباری هم از ترس نواب صفوی و فدائیان اسلام جرأت نکردند به منبر بروند. بدین گونه در هفدهم اردیبهشت ۱۳۲۹، جنازه رضاشاه در میان اعتراضات گروه‌های مذهبی جامعه و تنفر شدید مردم، در مقبره از پیش ساخته شده شهرری به خاک سپرده شد. امـا چنین تشییع جنازه‌ای هرگز نتوانست حیثیت بر باد رفته خاندان پهلوی را به آنان باز گرداند.

 

ترور رزم‌آرا و ملی شدن صنعت نفت

خرداد 1329 على منصور بی‌هیچ مقدمه‌اى استعفا مى‌دهد و رزم‌آرا به نخست‌وزیرى مى‌رسد. وى مورد تأیید انگلیس و آمریکا بود. هنگامى که رزم‌آرا در تیرماه 1329 نخست‌وزیر شد، تلاش کرد تا به نحوى نواب صفوى را با خود همراه کند. او در پیامى به نواب از تدین و پاى‌بندى خود به اسلام سخن گفت. نواب در پاسخ وى گفت: اگر راست مى‌گویى «الآن در رأس حکومت هستید، بهترین عمل که صداقت شما را بخواهد نشان بدهد این است که خلع ید از انگلستان بکنید و خودتان صنعت نفت را ملى کنید و بگو از فردا صبح خودمان می‌خواهیم اداره کنیم.» اصولاً رزم‌آرا مأموریت داشت تا از ملى شدن نفت جلوگیرى کند؛ لذا با این مسائل قابل پیشگیرى نبود و با همه‌ى توان و رفتار خدعه‌آمیز خود در صدد جلوگیرى از ملى شدن نفت بود. به‌ طوری که روزی برای دفاع از لایحه «گِس ـ گلشائیان» به مجلس آمد و طی نطقی گفت: «ایرانی لیاقت لولهنگ ساختن را ندارد، چگونه می‌خواهد صنایع نفت خود را اداره کند؟»

گرچه این اهانت رزم‌آرا، ضمن ایجاد اثر منفی در محافل دینی و ملی، بر انزجار مردم افزود؛ اما همچنان در پی غلبه بر مخالفانش در مجلس بود تا جایی که حتی نقشه اجرای یک کودتای نظامی را در سر می‌پروراند.

در چنین شرایطی رهبری فدائیان اسلام، که با نگرانی این وضع را نظاره می‌کرد، گام پیش نهاد تا با کشتن «بزرگترین ذخیره‌ی جنایتکاران» گره از کار بگشاید. در نیمه بهمن سال 1329 نواب از «وکلای جبهه دعوت کرد تا گرد هم آیند. روز موعود دکتر فاطمی، نریمان، آزاد، بقایی، حائری زاده [و] مکی» در «اجتماعی...که در خانه آقای حاج محمود آقایی برقرار شده بود» حضور یافتند.

در این «اجتماع... جهت قتل رزم‌آرا» «مفصلاً» «صحبت‌ها» کردند و «از همه سو سخن گفته شد»، سرانجام به توافق رسیدند. رهبر فدائیان اسلام وعده داد به همت یکی از «شیرزادان بیشه پیروان آل محمد (ص)» «خارکثیفی را از شاهراه اسلام و مسلمین بردارد» مشروط بر این که در صورت قدرت‌یابی جبهه ملی، «وکلا و اعضای جبهه ملی» هم «هر گونه قانون مخالف اسلام را ملغی دانسته، به اجرای قوانین اسلام بپردازند.» دکتر سید حسین فاطمی نیز اظهار داشت اصالتاً از طرف خود و وکالتاً از طرف مصدق به جلسه آمده و دکتر مصدق گفته است که هر تصمیمی که در این مجلس گرفته شود، برای او هم لازم‌الاجراست. بنابر این قرآن امضا کردند که اگر برسر کار بیایند دولت اسلامی تشکیل دهند.

نواب و یارانش بعد از اطمینان از تعهد جبهه ملى مبنى بر اجراى احکام اسلام، این مأموریت را به خلیل طهماسبى، مردى که در شجاعت بى‌نظیر بود، واگذار نمودند. طهماسبى به دلیل اعتقادات شخصى با آیت‌الله کاشانى تماس گرفت و حکم قتل رزم‌آرا را از وى سؤال کرد. آیت‌الله، رزم‌آرا را مفسد دانست و قتل وى را لازم. با این حال قرار بر این شد که قبل از عمل، با رزم‌آرا اتمام حجت کنند. از این‌رو روز جمعه مورخ یازدهم اسفند 1329 را روز میتینگ سرنوشت‌ساز خود اعلام کرده و با پخش اعلامیه‌هایی در روزنامه‌های خود به ‌طور جداگانه از تمام اقشار مردم حتی ارتش، ژاندارمری و شهربانی نیز برای شرکت در این میتینگ دعوت کردند. در آن روز تاریخی، سید عبدالحسین واحدی مرد شماره 2 فدائیان در مسجد شاه که محل آن میتینگ بود، اظهار داشت: «اگر ای رزم آرا، تا سه روز دیگر، خودت کنار نروی تو را خواهیم فرستاد!» بعد از گذشت وقت موعود، در روز 16 اسفند 1329، حدود ساعت 9 صبح نواب صفوی اطلاع یافت که رزم‌آرا در مجلس ختم آیت‌الله فیض قمی در مسجد سلطانی شرکت خواهد کرد. بنابر این به طهماسبی دستور داد آماده کشتن رزم‌آرا گردد و زمانی که رزم‌آرا برای شرکت در مجلس به صحن مسجد وارد شد، با شلیک سه گلوله از سوی طهماسبی به قتل رسید.

پس از قتل رزم‌آرا معلوم شد تحلیل اقلیت مجلس ـ که تنها مانع ملى شدن نفت را رزم‌آرا مى‌دانستند ـ درست از کار درآمد و اقدام فدائیان نیز بسیار مؤثر واقع شد. به قول پرفسور سپهر ذبیح «ترور رزم‌آرا به ‌اندازه‌ای هیئت حاکمه را ترساند که پشت سر هم به جبهه ملی امتیاز دادند تا خشم مردم فروکش کند.»

 

اخطار شدیداللحن نواب به علاء

پس از قتل رزم‌آرا، حسین علاء به نخست‌وزیری رسید. شهید نواب، علاء را گزینه مناسبی برای پست نخست‌وزیری نمی‌دانست. بنابر این با ارسال دست نوشته‌ای، صریحاً خواستار برکناری او شد. وی در نامه‌اش نوشت:

«حسین علاء! زمامداری ملت مسلمان ایران در خور صلاحیت تو و امثال تو و حکومت غاصب کنونی نیست، فوراً برکناری خود را اعلام کن.»

در ادامه شرایط به سمتی پیش رفت که نهایتاً علاء در اردیبهشت ۱۳۳۰ ش، مجبور به استعفا شد. به اعتقاد بسیاری از کارشناسان نامه شدیداللحن نواب و مخالفت صریح وی، نقش مهمی در عدم موفقیت علاء، در اجرای اهداف ضد ملی‌اش داشت؛ به ‌ویژه آن که رجال مملکتی که به ‌تازگی شاهد قتل رزم‌آرا، نخست‌وزیر مقتدر شاه، توسط فدائیان اسلام بودند، این بار تهدید آن‌ها را در جهت برکناری علاء از مقام نخست‌وزیری، جدی تلقی کردند و به همین علل کابینه وی طبق خواست نواب و دیگر مخالفانش تقریباً پس از دو ماه سقوط کرد.

 

نواب و دولت دکتر محمد مصدق

متعاقب سقوط کابینه علاء، محمد مصدق به نخست‌وزیری رسید. در این مقطع نواب مکرر بر نقش سازنده افراد صالح در حکومت تأکید کرده بود. اما دکتر مصدق در کابینه خود همان وزرای کابینه سابق را قرار داده بود که این مسئله برای نواب قابل پذیرش نبود و می‌گفت، با این تفاله‌های گذشته نمی‌توان کنار آمد و باید اشخاص صالحی بر مصدر حکومت قرار گیرند.

فدائیان اسلام که در سیر تحولات و جریانات نهضت ملی نفت همواره با جبهه ملی همراه بودند، از دولت مصدق می‌خواستند، بدون تعلل در بر پایی حکومت اسلامی، احکام و قوانین اسلام را به اجرا در آورد. مصدق در جواب پیگیری‌های نواب برای تحقق احکام اسلامی پاسخ می‌داد: «حکومت اسلامی را آقایان بگذارند برای یک دولت دیگر و در دولت دیگر تقاضای دولت اسلامی بکنند.» آیت‌الله سید محمود طالقانی با تأکید بر این پاسخ مصدق می‌گوید: «من پیش نواب صفوی رفتم و گفتم که چرا با آقای دکتر مصدق اختلاف دارید؟» ایشان گفتند: «اگر آقای دکتر مصدق به وعده‌ای که داده است، عمل کند و احکام اسلام را اجرا کند، ما هیچ اختلافی با هم نداریم. من حتی رفتگر حکومت اسلامی ‌می‌شوم.» پیش دکتر مصدق رفتم. دکتر مصدق گفت: «درخواست حکومت اسلامی ‌را بگذارند برای دولت‌های پس از من. من دولت ابدی نخواهم بود.»

نواب صفوی هنگامی که از مصدق مأیوس شد، طی اخطار شدیداللحنی از او خواست که کنار برود و بیش از این چهره‌ی کریه خود را به ملت مسلمان ایران نشان ندهد. مصدق هم این حرکت نواب را به‌ عنوان تهدید تلقی کرد و نزد شاه شکایت کرد و اجازه خواست تا دفتر نخست‌وزیری را به خانه‌ی خود انتقال دهد. شاه نیز به او لطف کرده! تپانچه‌ای به او داد که در موقع ضروری از خود دفاع کند.

بنابر این مصدق در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۳۰ ش، یعنی ۲۴ روز بعد از گرفتن رأی اعتماد از مجلس، جمعیت فدائیان اسلام را متهم کرد که قصد کشتن وی را دارند. در پی این اتهام و با نظر مساعد او، مأمورین شهربانی نواب صفوی و جمعی دیگر از اعضای جمعیت را بازداشت و روانه زندان کردند.

به گفته سید حسین خوش‌نیت: «بهانه‌ی دستگیری نواب صفوی خیلی مسخره بود، او متهم بود که چندین سال قبل در شهرستان ساری به‌ خاطر نطق شدیدی که در میان جمعیت نموده است باعث شده مردم مسلمان به هیجان بیایند و به خیابان‌ها بریزند و شیشه‌های مشروب را در بعضی مغازه‌های مشروب‌فروشی بشکنند. مشروب‌فروش‌ها شکایت کرده بودند و حالا نواب صفوی باید کیفر آن را پس بدهد. حکم بازداشت او را به جریان انداخته و شیرمردی را که هژیر، رزم آرا و علاء نتوانسته بودند دستگیرش کنند، دولت آزادیخواه و مردمی مصدق‌السلطنه بازداشتش‌کرد و بدون محاکمه در زندان قصر تهران محبوس نمود.

 

هدایت مبارزه در داخل زندان

نواب صفوی با ورود به زندان با دو مسئله مهم روبرو شد: نخست مشاهده وضعیت نابسامان زندانیان سیاسی این جمعیت در زندان‌های انفرادی و مرطوب. دوم مسئله هدایت عملیات زیرزمینی و مخفیانه اعضای جمعیت در خارج زندان.

اقدامات نواب در داخل زندان به این صورت بود که وی پس از مشاهده وضعیت نامناسب زندانیان در سلول‌های انفرادی و ملاحظه شرایط نامساعد و غیرانسانی، اقدام به نامه‌نگاری به مسئولین زندان و برخی مسئولین اجرایی و قضایی کشور کرد تا نسبت به جابجایی بعضی از زندانیان، دستورهای لازم را صادر کنند. به ‌عنوان نمونه در نامه‌ای به رئیس زندان نوشت: «هو العزیز، ۸ رمضان‌المبارک ۱۳۷۰ ه‌ . ق، ۲۲ خرداد ماه ۱۳۳۰ ه‌ . ش. آقای رئیس زندان! لازم است معجلاً به اطلاع وزیر کشور و دادستان کل کشور و دادستان تهران برسانید که هر چه زودتر بلکه در ظرف یک ساعت خود را در زندان به من برسانند و تأخیر نکنند که مسئول خطر بزرگی نسبت بـه خـانه مسلمانان یا ایران خواهند بود. به یاری خدای توانا ـ سید مجتبی نواب صفوی»

هدایت اقدامات و عملیات فدائیان اسلام در خارج از زندان نیز بدان گونه بود که نواب همواره در ملاقات حضوری با اعضا در زندان و یا از طریق ارسال پیام، آن‌ها را به مقاومت و دفاع از اسلام دعوت می‌کرد؛ چنان که غالباً روزهای ملاقات که معمولاً عده کثیری با وی ملاقات داشتند، در جمع آن‌ها سخنرانی می‌کرد و زمان منع ملاقات، با پیام کتبی، آن‌ها را به مبارزه در راه دین فرا می‌خواند. به‌ عنوان نمونه در یکی از پیام‌های نواب که توسط سید محمد واحدی، در جلسه فدائیان اسلام و در میسر منزل «صرافان» قرائت شد، آمده است:

«سلام بر شما ای فرزندان اسلام! بدانید و آگاه باشید، علت زندانی شدن من این بود که در ملاقات خود با نمایندگان اقلیت، تقاضا کردم دولت را وادار کنند مقررات دین حنیف اسلام را اجرا کند. چون نمایندگان مزبور با مـن مـخالفت کردند، آن‌ها را به محاکمه دعوت نمودم. روی این اصل حکم زندانی شدن مرا صادر نمودند. ای دلیران اسلام شما مبارزه کنید، سعی کنید منظور جمعیت تأمین گردد... نشان دهید که این جمعیت زنده است و تا آخرین قطره خون خود برای ترقی و تعالی دین اسلام مبارزه خواهد کرد...»

 

هشدار به مصدق در مورد کودتا

هنگامى که اختلاف بین آیت‌الله کاشانى و دکتر مصدق در حال شدت بود، مصدق براى این‌که در یک جبهه، خود را از حملات و انتقادات گزنده و پى‌درپى فدائیان که در شش ماهه‌ى دوم 1331 به اوج خود رسیده بود نجات دهد، نواب را در چهاردهم بهمن آزاد کرد.

علی‌رغم همه ناملایماتی که در دوره دولت ملی بر نواب صفوی وارد شد، وی با بینش و آگاهی سیاسی خود، دو ماه قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، با ارسال نامه‌ای به دکتر مصدق، به او هشدار داد که در سراشیبی سقوط قرار گرفته است و آمادگی خود را برای حمایت و کوشش برای حفظ دولت او، در صورت اجرای احکام اسلام، اعلام کرد. متن نامه نواب به مصدق چنین است:

«... شما و مملکت در سخت‌ترین سراشیب سقوط قرار گرفته‌اید. چنانچه احساس کرده و معتقد شده باشید که نجات‌بخش شما و مملکت اجرای برنامه مقدس پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله می‌باشد و پس از تمام جریانات گذشته، آماده اجرای احکام مقدس اسلام باشید، قول می‌دهم که شما و مملکت را به یاری و خدای توانا و به برکت اجرای احکام و تعالیم عالیه اسلام، از هر بدبختی و سقوط و فسادی حفظ نموده، به منتهای عزت و سعادت معنوی و اقتصادی برسانیم...»

علی‌رغم چنین پیش‌بینی و احساس خطری و همچنین پیشنهاد همکاری نواب صفوی، پاسخی از دکتر مصدق شنیده نشد و گویا توجهی به این هشدارها نکرد. سرانجام دولت مصدق با انجام کودتایی در 28 مرداد 1332 سرنگون شد. نواب در اطلاعیه‌اى که چند روز بعد از کودتا صادر کرد، با جسارت تمام اعلامیه خود را با این جمله آغاز کرد: «شاه و نخست‌وزیر و هیئت حاکمه تا در برابر حقایق قرآن عملاً تسلیم نگردیده، احکام حیات‌بخش اسلام را اجرا نکنند، قانونى نبوده و رسمیت ندارند.»

نواب صفوی در این بیانیه تأکید کرد که مصدق «در تمام حکومتش از ترس من و برادرانم در گوشه‌ی خانه‌ا‌‌ش متحصن بود و هر واسطه‌ای برای سازش با من می‌‌فرستاد. چون حاضر نبود که تسلیم احکام خدا شود مأیوس می‌‌شد.» وی دکتر مصدق را «تقویت عمّال شوروى در ایران» دانست و شکست مصدق را نتیجه‌ى روح ایمان و علاقه‌ى خلل‌ناپذیر مردم این سرزمین و افسران و سربازان پاکزاد مسلمان ما به ناموس و دیانت» ارزیابى کرد. نواب به دربار هشدار داد: «اگر قانون اساسى صحیح است، اصل دوم متمم قانون اساسى و سایر اصول آن هم صحیح است و شاه و نخست‌وزیر و وزرا، عملاً باید داراى مذهب شیعه و مروج آن باشند و باید قوانینى که مخالف احکام مقدس خداست و به ‌غلط از مغزهاى پوسیده گمراهانى تجاوز کرده، لغو و باطل گردیده به عمر کثیف منکرات و مفاسد خاتمه داده شود و در مرحله‌ی اول مسکرات خانمان‌سوز و لختی و بی‌قیدی شرم‌آور زنان و موسیقی شهوت انگیز فضیلت‌کش و رقاص‌خانه‌های جنایت بار و قوانین قضایی پوسیده‌ی اروپایی از میان برود و تعالیم عالی و احکام حیات بخش اسلام جایگزین آنها گردد. با اجرای برنامه‌ی عالی اقتصادی اسلام، فقر و محرومیت اکثریت مردم مسلمان ایران و فواصل خطرناک طبقاتی پایان یابد...» نواب در این اطلاعیه با جسارت اعلام کرد که اگر چنین نشود و مانند سابق عمل شود، «شاه و نخست‌وزیر و هیئت حاکمه حکومتشان غاصبانه و غیر قانونى است.»

 

نواب و مسائل جهان اسلام

مدتی از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نگذشته بود که گروهی از دانشمندان و علمای اسلامی به ‌منظور چاره‌جویی برای جهان اسلام، در مورد مقابله با تهاجمات اسرائیل در فلسطین اشغالی، انجمنی به نام «مؤتمر اسلامی» جهت رساندن ندای مظلومیت مـردم آواره فلسطین به گوش جهانیان، تشکیل دادند و از نواب صفوی برای شرکت در آن اجلاس دعوت نمود. نواب صفوی نیز در تاریخ ۱۱ / ۹ / ۳۲، به همراه حاج ابراهیم صرافان به عراق سفر کرد و فردای آن روز به بیروت و از آنجا به بیت‌المقدس عزیمت نمود.

در اولین جلسه مؤتمر اسلامی، سید مجتبی نواب صفوی ضمن ایراد سخنرانیِ آتشین به زبان عربی و در جمع برجستگان و بزرگان جهان اسلام، فریاد بیدار باش مسلمین را سر داد و برگزیدگان کشورهای اسلامی را به دفاع از سرزمین «مسلمانان فلسطین و بیرون راندن صهیونیست، فرا خواند. چنین حرارت و غیرت دینی موجب حیرت و شگفتی حاضران گردید.»

پس از اتمام اجلاس شش روزه مؤتمر اسلامی، ملک حسین پادشاه اردن نیز از میهمانان اجلاس مؤتمر اسلامی دعوت به عمل آورد. در سفر نواب به اردن وی در ملاقات با ملک‌حسین گفته بود: پسرعمو! (ملک حسین سید حسنی است) من نمی‌خواستم به دیدن تو بیایم ولی چون استخاره موافقت کرد، آمدم و اینک از تو انتظار دارم به یاری اسلام برخیزی و اراضی غصب شدة فلسطین را از چنگال یهود غاصب آزادسازی. مطبوعات و جراید این کشورهای عربی نیز نوشتند که پس از اجلاس کنفرانس اسلامی، نواب صفوی در مرز ماوراء اردن، با دیدن ویرانه‌های فلسطین، بر آن آثار و جنایات اسـرائـیل به ‌شدت گریست و آیه « وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِباطِ الخَیلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُم وَآخَرینَ مِن دونِهِم » را تلاوت نمود.

نواب پس از اجلاس مؤتمر اسلامی، به لبنان عزیمت و در جمع مردم ایـن کشـور سخنرانی‌های پرشوری در خصوص لزوم آزادی سرزمین فلسطین ایراد کرد. در پایان اجلاس، نمایندگان جمعیت شُبّانُ المسلمین و اخوان المسلمین مصر که با خصوصیات نواب صفوی بیشتر آشنا شده بودند، از وی جهت سفر به مصر و شرکت در جلسات اخوان المسلمین دعوت به عمل آوردند. اما نواب به دلیل نداشتن هزینه سفر، زمان انجام آن را به بعد موکول نمود و پس از دیدار از لبنان و سپس سوریه، در حالی که قریب یک ماه از این سفر سپری می‌شد، به عراق بازگشت.

در عراق «رهبر فدائیان اسلام» ضمن زیارت عتبات و دیدار با علمای برجسته مقیم عراق از جمله علامه امینی و آیت‌الله سید محسن حکیم از رژیم کودتا انتقاد کرد: «دولت تیمسار سپهبد زاهدی را مورد حمله قرار داد... اظهار [می‌داشت] که پس از مراجعت به ایران مخالفت خود را با دولت تیمسار سپهبد زاهدی آشکار خواهد ساخت.» سفر نواب صفوی به مصر مصادف با اوج‌گیری قدرت دولت کودتای نظامی ژنرال نجیب بود. پس از ورود نواب به مصر، بلافاصله از وی برای سخنرانی در مجلس بزرگداشتی که به مناسبت شهادت دو تن از اعضای اخـوان المسلمین در مصاف با اسرائیل، در دانشگاه الازهر برپا شده بود، دعوت به عمل آمد. در این مجلس که بیش از هفتاد هزار نفر از دانشجویان و استادان مصری و اعضای اخـوان المسلمین حضور داشتند، نواب صفوی به زبان عربی سخنان فصیح و پرشوری در راستای اجرای احکام اسلام در این کشور، قطع وابستگی‌های مصر به بیگانگان و ملی شـدن کانال سوئز، ایراد نمود. سید نواب صفوی سرانجام پس از دو ماه دوری از وطن، در 14 بهمن 1332 با استقبال پرشور طرفداران خود وارد تهران شد.

 

پیمان نظامی بغداد و ترور حسین علاء

با سقوط کابینه زاهدی، حسین علاء دومین دولت پس از کودتای ۲۸ مرداد را تشکیل داد. همزمان با روی کار آمدن علاء (فروردین 1334)، وضعیت سیاسی دنیا نیز شرایط ویژه‌ای پیدا کرده بود. آمریکا و انگلیس که می‌دیدند کشور شوروی پس از جنگ جهانی دوم، در حال گسترش سیطره خود بر کشورهای منطقه از طریق رواج مرام اشتراکی می‌باشد، وضعیت را برای منافع خود نامناسب دیده، تصمیم گرفتند با متقاعد کردن کشورهای منطقه ـ از جمله ایران، عراق، ترکیه و پاکستان ـ به انعقاد یک پیمان نظامی تحت نظارت انگلیس و آمریکا، سپری دفاعی در برابر قدرت نظامی شوروی، ایجاد کرده و کشورهای اسلامی منطقه را بلاگردان نقشه‌های چپاولگرانه و استعماری خویش گردانند.

 در چنین شرایطی که هیچ ‌کس جرأت اظهار عقیده نداشت، نواب صفوی بار دیگر در دفاع از حیثیت و تمامیت ارضی سرزمین‌های اسلامی، به پا خاست و بی‌اعتنا بـه ملاحظات خاص سیاسی، مخالفت خود را صریحاً اعلام کرد: «مصلحت مسلمین دنیا پیوستن و تمایل به هیچ یک از دو بلوک نظامی جهان و پیمان‌های دفاعی نبوده، باید برای حفظ تعادل نیروهای دنیا و استقرار صلح و امنیت، یک اتحادیه‌ای دفاعی و نظامی مستقلی تشکیل دهند.»


همچنین وی سپهبد تیمور بختیار فرماندار نظامى تهران را دعوت کرد تا پیام فدائیان اسلام را به شاه برساند و در جلسه‌اى که با حضور بختیار تشکیل شد، نواب به بختیار گفت: «

اگر خوشت اومد لایک کن
1
آخرین اخبار