به گزارش راه شلمچه، عمده سنگینی بار خانواده بر دوش مادرش و برادر بزرگترش که 13سال داشت افتاد. مادرش با تلاش و کوشش و حفظ حیثیت خانواده در بین همه فامیل، بچهها را با یک وضع آبرومندانه اداره میکرد و برای اداره زندگیشان به کارهای خانگی که آن موقع معمول بود، میپرداخت. کارهایی مانند پاک کردن پنبه، شکستن بادام و گردو و فندق و از این قبیل کارها.
با رسیدن به دوران نوجوانی کمک حال خانواده شد و همزمان که درس میخواند به کار نیز مشغول شد. سختی معیشتی که خانواده بهشدت با آن درگیر بود باعث شد برادر بزرگ محمدعلی به تهران عزیمت نماید و برادر کوچک و مادر خود را در قزوین نگه دارد. در سال ۱۳۲۶ که محمدعلی چهارده ساله بود تصمیم گرفت که او نیز به تهران بیاید تا شغلی برای خودش دستوپا کند لذا با مادرش به تهران آمد و در منزلی که برادرش اجاره کرده بود ساکن شدند.
برادر محمدعلی برای او شغلی در بازار پیدا کرد و او همزمان هم درسش را میخواند و هم کار میکرد. او بعدها که توسط ساواک دستگیر شد در مورد این سالها گفته بود: «شبها به جلسات قرآن میرفتم. در چهارده سالگی یا پانزده سالگی به دبستان ملی حمدیه (گذرقلی) کلاس شبانه جامعه تعلیمات اسلامی رفتم.»
در همین سالها بود که وی با یکی از دوستان و بستگان نزدیک خود به نام محمد شیروانی به صورت مشارکتی ظروفی از جنس روی، نظیر کتری، قابلمه و بادیههای آلومینیومی خریدند و سپس آنها را در محلات و خیابانهای جنوب شهر به فروش میرساندند. این دورهای بود که محمدعلی کار دستفروشی را انجام میداد. محمدعلی همزمان با ورود به نیروی هوایی (۱۳۲۸خورشیدی) با جلسات سیدمحمود طالقانی در مسجد هدایت تهران آشنا شد و نزدیک به ۲۷ سال در جلسات او شرکت کرد.
محمدعلی در زمان خدمتش در نیروی هوایی (۱۳۲۸–۱۳۳۲خورشیدی) با جمعیت فدائیان اسلام آشنا شد و در جلسات آن شرکت کرد. به گفته خودش او جذب این شعارهای فدائیان اسلام شد که میگفتند: «همه کار و همه چیز تنها برای خدا» و «اسلام برتر از همه چیز [است]، و هیچ چیز برتر از اسلام نیست». محمدعلی همچنین همراه با گروهی دیگر، در سالهای نزدیک به ۱۳۵۳خورشیدی، جلسهای هفتگی و خصوصی با سیدمحمد بهشتی داشت.
او در سال ۱۳۴۶خورشیدی با کمک «اکبر هاشمی رفسنجانی»، «محمدجواد باهنر»، «بقایای هیئت مؤتلفه» و گروهی از تاجران، مؤسسه خیریه رفاه و تعاون را تأسیس کرد. هدف از تشکیل آن در ظاهر کمک به نیازمندان؛ ولی در حقیقت کمک مالی به خانوادههای زندانیان سیاسی بود.
فعالیتهای محمدعلی علیه رژیم پهلوی باعث شد در سال ۱۳۵۳خورشیدی توسط ساواک دستگیر و ۱۴ ماه شکنجه شد. او ولایت فقیه را جوهره انقلاب اسلامی میدانست و برای برقراری عدالت اسلامی، معتقد به پیاده کردن اقتصاد اسلامی بود. سرانجام با پیروزی انقلاب اسلامی از زندان آزاد شد.
حالا دیگر آوازه محمدعلی همهجای کشور پیچیده بود و همه مردم ایران رجایی را میشناختند و به او عشق میورزیدند. خدا این سان مقرر ساخته بود تا در آینده آوازه این معلم مهربان، مبارز سختکوش و مسئول سادهزیست، حتی جهانی شود. آن هم وقتی که او در سازمان ملل متحد و در برابر دیدگان همه دنیا در آن هنگام که مشغول سخنرانی بود پای خود را روی میز در کنار میکروفون قرار داد تا آثار شکنجههای ساواک را که حتی پس از گذشت چندین سال هنوز آثار آن به وضوح قابل رؤیت بود ببینند. او به این وسیله میخواست ندای مظلومیت ملت ایران را به گوش جهانیان برساند و استکبار جهانی و در راس آن آمریکا را که در همه آن سالها حامی سرسخت رژیم پهلوی بود رسوا کند و تشت حقوق بشری آنها را از پشتبام اندازد.
رجایی پس از انقلاب و در مدت بسیار کم و چند ساله عمرش پس از پیروزی انقلاب اگرچه در پستهای مشاور وزیر آموزشوپرورش، وزیر آموزشوپرورش، نماینده مردم تهران در مجلس، نخستوزیر و در نهایت رئیسجمهور حضور داشت اما زندگیاش با پیش از این مسئولیتها هیچ تفاوتی نکرد. رجایی تا عالیترین مقام اجرایی در جمهوری اسلامی ایران پیش رفت اما زندگی و روش و منش او همان رجایی کارگر بود و همین مدال افتخاری دائمی برای او در میان ملت ایران شد که هنوز که هنوز است ملت او را نماد مسئولی مردمی و سادهزیست میشناسد.
امام خمینی(ره) رجایی را فردی دانسته که از زمان دستفروشی تا ریاستجمهوری تغییری در او ایجاد نشده است.
باهنری، با هنر شهادت
محمد جواد باهنر دومین نخستوزیر ایران پس از انقلاب اسلامی بود که توسط اعضای سازمان منافقین و در حالی که همراه شهید رجایی در جلسه هیئت دولت حضور داشتند ترور شد. وی دارای فوق لیسانس علوم تربیتی و دکترای الهیات از دانشگاه تهران بود که پس از فارغالتحصیلی، به حرفه معلمی روی آورد و در دوران پهلوی به تدوین کتب درسی دینی و قرآن پرداخت.
محمدجواد در سال ۱۳۱۲ در یکی از محلههای قدیمی شهر کرمان به نام محلهشهر که از محلههای بسیار قدیمی و فقیرنشین شهر کرمان بود، به دنیا آمد. محمدجواد فرزند دوم خانواده و دارای نُه خواهر و برادر بود.
پدر او پیشهور سادهای بود که زندگی محقرانهای داشت و به واسطه مغازه کوچکی که در سرگذر محله داشت امرار معاش میکرد. در سن پنج سالگی برای آموزش به مکتبخانهای سپرده شد و از حدود یازده سالگی با راهنمایی حجتالاسلام حقیقی، فرزند معلم مکتبخانه، به مدرسه معصومیه کرمان وارد شد و تعلیم دروس حوزوی را آغاز نمود.
همزمان با دروس حوزوی با شرکت در امتحانات متفرقه دروس خود را در دبیرستان نیز ادامه داد. او در سال ۱۳۳۲ وارد حوزه علمیه قم شد. در سال اول ورود به حوزه علمیه قم، در مدرسه فیضیه سکونت یافت و دروس کفایه و مکاسب را نزد اساتیدی چون آیتالله سلطانی، آیتالله مجاهدی و شیخ محمدجواد اصفهانی فرا گرفت و در همین سال بود که دیپلم کامل متوسطه را نیز اخذ کرد.
در ادامه و تکمیل دروس دینی از سال ۱۳۳۳ به درس خارج علما حاضر شد و ضمن شرکت در درس خارج فقه آیتالله بروجردی به درس خارج اصول امام خمینی(ره) نیز حاضر میشد و مدت هفت سال یعنی تا اوایل سال ۴۱ از دروس خارج فقه و اصول وی بهرهمند گردید.
او همچنین به مدت شش سال در درس فلسفه (اسفار) علامه طباطبائی شرکت نمود و در همان زمان طلبگی وارد دانشکده الهیات شد و کارشناسی الهیات خود را در سال ۱۳۳۷ به اتمام رسانید. وی به مدت کمتر از یک سال در شهر نجف تحصیل نمود ولی مجدداً به قم بازگشت.
محمدجواد باهنر که در سال ۳۷ جهت انجام سفر تبلیغی به آبادان عزیمت کرده بود به مناسبت تقارن به رسمیت شناختن دولت غاصب اسرائیل توسط رژیم پهلوی حمله شدید و سختی به این مسئله کرد و پس از پایان سخنرانی توسط شهربانی دستگیر شد و این اولین برخورد او با رژیم پهلوی بود. در اسفند ماه ۱۳۴۲ نیز پس از ایراد سخنرانیهایی در مساجد به مناسبت سالگرد حادثه فیضیه دستگیر شد و پس از آن شش بار به زندانهای کوتاهمدت محکوم شد و از سال ۱۳۵۰ اجازه سخنرانی نداشت.
وی در سال ۱۳۵۷ به فرمان امام خمینی(ره) به عضویت شورای انقلاب درآمد و پس از پیروزی انقلاب هم با پذیرش مسؤلیت در نهضت سوادآموزی، نماینده مردم کرمان در مجلس خبرگان قانون اساسی، نماینده شورای انقلاب اسلامی در وزارت آموزش و پرورش، نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی با 2/134/434 رأی (درصد آراء: 64/80) به ایفای نقش پرداخت.
او با حکم امام خمینی(ره) در سال۱۳۵۹ به عضویت ستاد انقلاب فرهنگی درآمد. محمدجواد سپس در کابینه محمدعلی رجایی به سمت وزیر آموزش و پرورش منصوب شد. به دنبال برکناری بنی صدر از مقام ریاست جمهوری و انتخاب محمدعلی رجایی به عنوان ریاست جمهوری، بنا به پیشنهاد رجایی، باهنر (که پس از کشتهشدن بهشتی در یک بمبگذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی به سمت دبیرکلی آن حزب انتخاب شده بود) در سال ۱۳۶۰ به عنوان نخستوزیر به مجلس شورای اسلامی معرفی گردید و مجلس نیز به او و وزرای وی رأی اعتماد داد. سر انجام باهنر به همراه رجایی در انفجار ۸ شهریور ۱۳۶۰ در دفتر نخستوزیری به شهادت رسید.