به گزارش راه شلمچه، جامعه بزرگ و شریف فرهنگیان و معلمان، حدود پنج هزار شهید تقدیم انقلاب اسلامی ایران کرده است که بخش اعظم آنان در دوران هشت سال دفاع مقدس به مقام «عند ربهم یرزقون» نایل گردیدهاند. در جنگ تحمیلی بیش از یکصد و پنجاه هزار نفر از فرهنگیان در جبهههای نبرد حق علیه باطل حضور یافتند و چهار هزار و نهصد نفر از آنان شربت شهادت نوشیدند.
اما علاوه بر معلمان شهیدی که در جنگ تحمیلی و دفاع از حرم و حوادث تروریستی به شهادت رسیدهاند، معلمان فداکار و ایثارگری بسیاری هم هستند که در سنگر تعلیم و تربیت و در راه آموزش و پرورشِ آیندهسازانِ ایران اسلامی جانفشانیهای حیرتانگیزی انجام داده و در دل جامعه آسمانی شدهاند. این پیشتازانِ مدرسه ایثار و از خودگذشتگی بسیار مظلوم هستند و کمتر از آنان یاد شده است. البته برخی از این معلمانِ ایثارگر و فداکار شهرتی هم دارند و حتی در کتابهای درسی نیز از حماسههایشان یاد شده، اما اغلبِ این قهرمانان ایثارگر گمنام هستند.
در این گزارش یادی میکنیم از برخی معلمان فداکار و ایثارگری که عمری در راه تعلیم و تربیتِ دانشآموزان خدمت جهادی انجام دادند و در همین مسیر مقدس و نورانی آسمانی شدند.
***
معلم جانباز محسن صدوق
فروردین 1400، معلم جانباز محسن صدوق آسمانی شد. این جانباز والامقام در سال 61 در منطقه جفیر بر اثر موج انفجار، جانباز اعصاب و روان شده بود.
وی فرزند روحانی مبارز شهید آیتالله محمدصادق صدوق گلپایگانی است.
در میان خیل عظیم شهدای والامقام انقلاب اسلامی، نام شهید آیتالله صدوق گلپایگانی همچون نگینی درخشان میدرخشد.
شهید آیتالله صدوق گلپایگانی مجاهدی نستوه و عالمی وارسته، دردوران ستمشاهی پهلوی و پرچمدار مبارزه علیه ظلم و جور بود. وی با وجود دستگیریهای مکرر و تهدیدهای مختلف، هرگز دست از رسالت خطیر خود نکشید و با شجاعتی مثالزدنی، به مبارزه علیه ظلم و جور ادامه داد.
شهید صدوق از جمله اولین یاران و حامیان امام خمینی(ره) و از اولین شهیدان نهضت امام خمینی است. وی یکی از تأثیرگزارترین چهرههای نهضت بود و سخنرانیهای آتشین و روشنگرانهاش مردم را علیه رژیم تحریک میکرد و شعلههای انقلاب را روشنتر میساخت.
آیتالله صدوق از مبارزان انقلابی بود که در سال 1340 در 37 سالگی توسط ساواک دستگیر و در زندان قصر زیر شکنجه به شهادت رسید و در مکانی نامعلوم دفن شد. شهید آیتالله محمدصادق صدوق گلپایگانی به «مجتهد بینشان» ملقب شده و هنوزم که هنوز است مزارش پنهان است.
کربلایی رقیه حنیفه
شهریورماه 1401، آگهی ترحیم درگذشت معلم بازنشسته شادروان کربلایی رقیه حنیفه رسانهای گردید و طبق خبری که توسط اخبار میانه منتشر شد، وی در کربلا بر اثر ازدحام جمعیت درگذشت. مرحومه رقیه حنیفه از جانبازان بمباران دبیرستان زینبیه در جنگ تحمیلی و خواهر شهیده مریم حنیفه است.
12 بهمن ماه سال 65 حوالی ساعت 10 و نیم صبح، جنگندههای بعثی دبیرستان دخترانه زینبیه واقع در شهر میانه را با بیرحمی تمام بمباران کرده و به خاک و خون میکشند. در این حادثه تلخ 30 نفر از دانشآموزان شهید و حدود 130نفر از آنها زخمی میشوند. مریم حنیفه در این بمباران شهید و خواهرش رقیه جانباز میگردد.
مهدی تجر، معلم ایثارگر و جانباز ۷۰ درصد
شهید مهدی تجر، یکم فروردین ۱۳۴۶ در خانببین شهری از توابع بخش فندرسک شهرستان رامیان در استان گلستان به دنیا آمد. وی معلم علوم اجتماعی دبیرستان نمونه دولتی بود.
در سال ۱۳۶۵، به صورت داوطلب خود را به حوزه وظیفه جهت خدمت سربازی معرفی کرد و به صف رزمندگان لشکر ۸۸ زرهی زاهدان پیوست و به منطقه عملیاتی سومار اعزام شد. ۱۳ ماه از حضورش در منطقه گذشته بود که در تک شبانه دشمن بر اثر اصابت آر. پی. جی ۷ به شدت مجروح و ۲۴ ساعت در کانال بعثیها افتاده بود که پس از آن اسیر شد و ۳ سال را در اردوگاه ۱۲ تکریت سپری کرد. شدت جراحت به حدی زیاد بود که هر دو پای خود را از دست داد. معلم ایثارگر و جانباز ۷۰ درصد دوران دفاع مقدس که سالها با آثار جانبازی دست و پنجه نرم میکرد، در چهاردهم فروردین ۱۴۰۴ به همرزمان شهیدش پیوست.
حمید گنگوزهی، جانش را فدای نجات جان شاگردانش کرد
حمیدرضا گنگوزهی معلم فداکار مدرسه شهید رحیمی روستای نوکجو از توابع روتک شهرستان خاش در سیستان و بلوچستان بود.
15 فروردین 1395، حمیدرضا گنگوزهی بههنگام وزش گردباد متوجه میشود دیوارمجاور مدرسه که 3 دانشآموز در جوار آن قرار گرفتهاند، به دلیل بارشهای روزهای گذشته در حال فروریختن است. وی بلافاصله اقدام به نجات دانشآموزان میکند و بعد از نجات جان 3 دانشآموز، خود گرفتار آوار شد و جانش را فدای شاگردانش کرد.
حمیدرضا گنگوزهی و همکارش عبدالغفور شهنوازی زیر آوار میمانند. حمیدرضا تمام بدنش در زیر آوار ماند و به سرش ضربه وارد شد. مدرسه معلم دیگری هم داشت که با کمک مردم محلی همکارانش را از زیر آوار درآورد. عبدالغفور با بدن زخمی و پای شکسته، بدن نیمهجان همکارش را سوار خودرویش میکند و به همراه یکی از محلیها، راهی شهر میشود که همکارش در مسیر آسمانی میشود.
حمیدرضا گنگوزهی در هنگام بال گشودن 27 ساله بود و دو فرزند 2 و 4 ساله داشت.
وی با اخلاق، متدین، نمازخوان و مقید به مسائل دینی و شرعی بود و همیشه نماز را در مسجد اقامه میکرد. وی معلمی را خیلی دوست داشت و خودش را وقف تربیت دانشآموزان کرده بود.
مدال شجاعت و لقب معلم فداکار
درس هشتم کتاب سوم ابتدائی با عنوان «فداکاران» درباره ایثارگران کشورمان است که یکی از آنها حسن امیدزاده است.
در این درس آمده است: «حسن امیدزاده معلم فداکاری است که در یک واقعه آتشسوزی جان دانشآموزان را نجات داد. وقتی بخاری کلاس آتش گرفت و دانشآموزان در شعلههای آتش گرفتار شدند، این معلم شجاع و فداکار گیلانی، جان خود را به خطر انداخت. تعدادی از دانشآموزان را نجات داد و خود در آتش سوخت و گرچه زنده ماند اما نشان سوختگی که نشانه افتخار اوست، برای همیشه بر بدنش باقی ماند».
ماجرا از این قرار بود که برف و کولاکِ سنگینِ بهمنماه 1376 همه روستاهای شهرستان شفت را سفیدپوش کرده بود. مدرسه خونینشهر روستای بیجارسر در شهرستان شفت در غرب مرکز استان گیلان مثل هر روز دایر بود. کلاس دوم ابتدائی ۳۴ دانشآموز دختر و پسر داشت و خانم معلم مشغول درس دادن به آنها بود که ناگهان بر اثر نشت نفت، بخاری آتش گرفت و بلافاصله واژگون شد. نفت در کف کلاس ریخت و شعلههای آتش به سرعت همه کلاس را فرا گرفت. دانشآموزان فریاد وگریه میکردند. حسن امیدزاده و اکبر عابدی ۲ معلم فداکار مدرسه وارد کلاس شدند. امیدزاده معلم کلاس پنجم و عابدی مربی تربیتی مدرسه بود. این دو معلم شجاع و فداکار، به سرعت در کلاس را باز و همه بچهها را به همراه خانم معلم به سلامت خارج کردند. اما ناگهان بخاری منفجر شد و هردو بیهوش روی زمین افتادند.
دقایقی بعد مسئولان و کارکنان اداره آموزش و پرورش و اهالی روستا وارد کلاس شدند و پیکرهای سوخته و نیمهجان این دو معلم را به بیمارستان پورسینای رشت منتقل کردند. پلک چشمان آنها بر اثر سوختگی باز نمیشد. زخم سوختگی امان آنها را بریده بود اما میان درد و سوزش، وقتی باخبر شدند همه دانشآموزان کلاس به سلامت از کلاس خارج شدهاند، نفس راحتی از سر رضایت کشیدند.
معلم فداکار اکبر عابدی در این حادثه دچار ۳۵ درصد سوختگی شد. وی لحظات بعد از انتقال به بیمارستان را چنین شرح میدهد:
«وقتی بههوش آمدم، متوجه شدم در بیمارستان پورسینای رشت هستم و بهخاطر سوختن پلکهایم نمیتوانم چشمانم را باز کنم. احساس سوزش شدیدی در همه بدنم میکردم. فقط از روی صدا میتوانستم اطرافیانم را تشخیص بدهم. ۳ ماه در بیمارستان بستری بودیم و هر روز پانسمان ما را عوض میکردند. در آن لحظات فقط به بچههای مدرسه فکر میکردم و وقتی شنیدم همه آنها از آن حادثه جان سالم به در بردهاند، احساس آرامش داشتم. لحظهای که صدای فریاد آنها را شنیدم احساس کردم پسر خودم میان شعلههای آتش گرفتار شده است. برای یک معلم تفاوتی بین فرزند و دانشآموز وجود ندارد؛ همه دانشآموزان مانند فرزند او هستند.»
هر وقت از آقای عابدی سؤال میکردند چرا برای نجات بچهها خودش را میان آتش انداخت، میگفت: «من وظیفهام را انجام دادهام و اگر این اتفاق تکرار شود بازهم برای نجات جان بچهها از جان خودم میگذرم.»
جانباز دیگر این حادثه، حسن امیدزاده است که در سال ۵۹ به استخدام آموزش و پرورش شفت درآمد.
رقیه دخت، همسر این معلم فداکار از مهربانی و فداکاریها و نحوه عروجش میگوید:
«او بسیار مهربان بود. یک روز بارانی با چتر در حال رفتن به مدرسه بود و از دروازه که بیرون رفت، دیدم دوباره برگشت. صدایم زد. گفت چتر دیگری بده. به او گفتم تو که همین الان با چتر رفتی، چتر دیگر را برای چه میخواهی. آن روز پاسخم را نداد و بعد فهمیدم چترش را به یکی از دانشآموزان مستمند که زیر باران بدون چتر خیس شده بود، بخشیده است. او بیشتر از خود و خانوادهاش به فکر دانشآموزان بود و روز حادثه نیز برای نجات جان ۳۰ دانشآموز خودش را به دل آتش زد. ۳ ماه در بیمارستان سوانح سوختگی تهران بستری بود. از سمت چپ گردن گوشت برداشتند و زیر یک پلکش گذاشتند. از سمت راست گردن گوشت برداشته و زیر پلک دیگرش گذاشتند. بر اثر سوختگی شدید استخوانهای سرش پخته شده بود، به همین دلیل از کشاله ران تا مچ پا، پوستش را کندند و روی سرش گذاشتند. او ۱۷ بار عمل جراحی شد و شب و روز زخمهای او را پانسمان میکردم اما تیرماه سال ۹۱ برای همیشه از تحمل درد و رنج راحت شد و از بین ما رفت.»
زندهیاد امیدزاده مدال شجاعت و لقب «معلم فداکار» را از ریاستجمهوری وقت دریافت کرد و در دیدار جمعی از اسوههای ایثار و فداکاری با مقام معظم رهبری از وی تجلیل شد و مورد تفقد امام خامنهای قرار گرفت و به پاس عشقورزیاش، نامش را بر مدرسه روستا قرار دادند.
همسر این معلم فداکار، بهترین روز همسرش را اینگونه روایت میکند:
«او با خدا معامله کرده بود و همین موضوع موجب عزت و احترامی شد که همه ما، چه در زمان حیاتش و چه پس از فوت او، همواره شاهد بودیم. همواره همسرم لحظهای که خدمت امام خامنهای رسیده بود را از بهترین روز زندگی خود عنوان میکرد و میگفت مدال افتخارم همین بس که از نزدیک رهبر را زیارت کردم و بر صورتش بوسه زدم.»
محمد امیدزاده، فرزند مرحوم امیدزاده از پرسنل واحد آتشنشانی خمام است. او میگوید فداکاری پدرش باعث شد تا او راه آتشنشانی را پی بگیرد.
محمد امیدزاده درباره انتخاب شغلش میگوید: «پس از گذراندن دوره خدمت و دانشگاه در آزمون ادواری شهرداری قبول شدم و هرچند خاطره خوبی از حریق و آتشسوزی در ذهنم نداشتم اما ترجیح دادم بهعنوان آتشنشان خدمت کنم و راه پدرم را در نجات جان انسانها ادامه دهم».
معلم فداکار لرستانی
کاظم صفرزاده معلم 45 ساله لرستانی با 22 سال سابقه معلمی است که برای نجات جان دانشآموز مجروح خود جانفشانی کرد و آسمانی شد.
28 مهر 1393، یکی از دانشآموزان مدرسه عشایری شبانهروزی امام جعفر صادق(ع) ویسیان دچار جراحت شدید در ناحیه پا شد و نیازمند اقدامات درمانی بود. کاظم صفرزاده معلم و سرپرست مدرسه با خودرو خود و به همراه دانشآموز مجروح و دو دانشآموز دیگر عازم مرکز درمانی ویسیان در استان لرستان شدند، اما متاسفانه به دلیل کمبود امکانات، مرکز درمانی این منطقه نتوانست وضعیت دانشآموز مجروح را بهبود بخشد و آقا معلم با وجود بارندگی شدید و بدی آب و هوا تصمیم گرفت دانشآموز مجروح را برای درمان به بیمارستان خرمآباد انتقال دهد که در نزديكي پارك جنگلي شورآب(30 كيلومتري خرمآباد) دچار مسدود شدن پل محور سراسری خرمآباد به پلدختر بر اثر سيل میشوند و زماني كه قصد عبور از روي پل در اين منطقه را داشتند، شدت سیل و امواج خروشان ماشین آنها را با 4 سرنشین ميبلعد.
پیکرهای 3 دانشآموز از سیلاب و رودخانه خروشان گرفته شدند، اما پیکر معلم فداکارشان کشف نشد و پس از تلاشهای 14 روزه هلال احمر، سازمان امداد و نجات، استانداری لرستان، آموزش و پرورش لرستان و مردم، پیکر کاظم صفرزاده در روز تاسوعای حسینی پیدا شد.
در روز عاشورای حسینی پیکر کاظم صفرزاده معلم فداکار لرستانی با حضور پرشور مردم و مسئولان پلدختر تشییع و در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد.
پس از این حادثه بود که خانواده بزرگ آموزش و پرورش و مسئولان عالیرتبه کشور در پی اقدام شجاعانه این معلم فداکار بار دیگر جانفشانی معلمان را ستودند و از کاظم صفرزاده به عنوان یک نماد ملی در جانفشانی یاد کرده و پیامهای تجلیل و تقدیر فراوانی صادر شد.
نجات دانشآموز 13 ساله
16 اردیبهشت سال 80، دانشآموزانِ کانون فرهنگی راه حق در مشهد به اردو رفته بودند. ۸۰ دانشآموز مشهدی به تفرجگاه سد کارده در اطراف شهر مشهد مقدس رفتند.
بچهها از حضور در طبیعت لذت میبردند اما ناگهان یکی از دختران دانشآموز در حال عبور از کنار رودخانه به دلیل سُر بودن زمین به داخل آب سقوط کرد و ۲ تن از مربیان فداکار برای نجاتش وارد عمل شدند و به سختی دختر بچه را از آب بیرون کشیدند اما خود گرفتار امواج سیلآسا شدند. در این لحظه اهالی محل به کمک آمدند و یکی از مربیان فداکار نجات یافت اما خانم مربی دیگر به علت خفگی در آب، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
خانم حمیده دانش، مربی ۲۴ ساله کانون فرهنگی راه حق بعد از نجات دانشآموز 13 سالهاش بال پرواز گشود و آسمانی شد.
معلم فداکار نیشابوری
محمودرضا واعظینسب معلم ابتدائی دبستان شهدای ابراهیمی در نیشابور بود که اردیبهشت سال ۱۳۸۷، در یک اردوی دانشآموزی و در هنگام بازی فوتبال دانشآموزان، با مشاهده افتادن دروازه فوتبال بر روی یک دانشآموز ابتدائی، به سرعت دانشآموز را از محل افتادن دروازه دور کرد اما دروازه آهنین بر سر خودش فرود آمد و دچار خونریزی مغزی شد و با وجود تلاش پزشکان، فوت کرد.
محمودرضا واعظي با 35 سال سن، 11 سال سابقه معلمي داشت.
سجاد مبرزی همان دانشآموزی است که مرحوم واعظینسب، جان خود را فدایش کرد.
سجاد درباره معلمش میگوید: اگر ایثار آقای واعظینسب نبود، شاید الان من هم نبودم و تیرک دروازه روی من میافتاد.
وی ادامه میدهد: عکس آقای واعظینسب را بزرگ کرده و روی دیوار جایی که همیشه روبهروی چشمانم باشد، نصب کردهام تا هیچ وقت ایثار بزرگی که معلمم در حقم کرد، فراموش نکنم.
این دانشآموز اضافه میکند: آقای واعظینسب دو فرزند به نامهای مائده و زهرا داشت. برخی اوقات به همراه خانواده به منزل آقای واعظینسب میرویم و به آنها سر میزنیم تا همیشه فداکاری که معلمم در حقم کرد در یاد و خاطرم باشد.
فاطمه سلیمانی، مادر سجاد مبرزی درخصوص اقدام معلم فرزندش اظهار میدارد: همیشه دعاگوی ایثار وفداکاری آقای واعظینسب هستم چراکه این معلم فداکار جان خود را در راه حادثهای داد که در کمین فرزند من بوده است. امیدوارم این معلم فداکار با شهدا محشور شود. وی معتقد است یاد و خاطره فداکاری این معلم بزرگوار هرگز از ذهن دانشآموزان و اهالی شهر نیشابور نخواهد رفت و ادامه میدهد: این موضوع را میتوان از تصاویر این معلم فداکار که در دیوارهای شهر به چشم میخورد، متوجه شد.
برگشت از روستای محل خدمت
فداکاری علی نوروزی معلم فقید دوره ابتدائی که آذرماه 94 در برگشت از روستای محل تدریس خود در برف گرفتار و آسمانی شد، در کتابهای درسی چندپایه به چاپ رسیده است.
مرحوم علی نوروزی از معلمان ابتدائی شهرستان چرام با 29 سال سابقه، خدمت در روستا را بر شهر ترجیح داده بود. وی معلم روستای طسوج در
65 کیلومتری مرکز شهرستان چرام در دبستان شهیدان سروشنژاد بود که در مسیر روستا به شهر در برف و کولاک درگذشت.
همسر این معلم فداکار گفت: مرحوم علاقه شدیدی به تدریس در روستا و وابستگی زیادی به بچهها و تدریس داشت.
معلم فداکار ایلامی
خانم زینب مرادی دارای مدرک کارشناسی مدیریت فرهنگی است و در دبستان شهید انار فرهاد روستای سرابکلان شهرستان سیروان مشغول به تدرس دانشآموزان پایه سوم بود.
این معلم با فداکاری توانسته بود کارهای بزرگی در مدرسه انجام دهد.
زینب مرادی با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکرد و برای شیمی درمانی مسیر ایلام تا تهران را مدام میپیمود، اما با این حال توانست با کمکهای خود و نیز جمعآوری کمکهای مردمی از دوستان و آشنایان و همکاران فرهنگی، پدر یکی از دانشآموزانش را که محکومیت مالی داشت، از زندان آزاد کند.
وی همچنین اقداماتی مثل تهیه لوازم تحریر و پوشاک و لباس فرم برای دانشآموزان، اهدای کیف و کفش مدرسهای به نیازمندان، تقبّلِ هزینه رنگآمیزی و تزیین کلاس درس را به سرانجام رساند.
وی در آستانه ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) با هزینه شخصی خود برای دانشآموزان به سن تکلیف رسیدهاش در آستان امامزاده بختیار روستا، جشن عبادت برگزار کرد.
شاهکار خانم معلم زمانی آشکار گردید که در کنار این کمکها، از گسترش روح اعتقادی فراگیران خود غافل نشد و با توجه ویژه به قرآنآموزی، ۱۲ دانشآموزش موفق به حفظ بخش اعظمی از جزء ۳۰ قرآن شدند.
وی گفته بود: عشقی که به دانشآموزانم دارم، نیرویی قوی در وجود من پدید آورده که همواره به نشاندن گل لبخند بر روی لبان آنها فکر کنم که مبادا دانشآموز روستایی کلاس من برای کمبود امکانات از تمرکز بر تحصیل و فراگیری آموزش فاصله بگیرد.
وی از عشق به معلمی میگفت و آن را فرصتی برای گرفتن دستان کوچک کودکان سرزمین خود برای انجام کارهای بزرگ میدانست.
پس از انتشار گزارشی در مورد فعالیتهای خانم زینب مرادی با وجود بیماری، مقدمات حضور سرکار خانم مرادی در شبکه یک رسانه ملی و شبکه آموزش فراهم و معاون آموزش ابتدائی و دکتر رضا مراد صحرایی وزیر وقت آموزش و پرورش با این معلم فداکار نیز دیدار و از وی تجلیل به عمل آورده بودند.
خانم زینب مرادی معلم فداکار ایلامی پس از سالها تحمل درد و رنج بیماری در ۱۹ بهمن ۱۴۰۳ به دیار باقی شتافت.
معلمان ایثارگر در اوج کرونا
چند وقت بعد از اینکه سر و کله کرونا در کشورمان پیدا شد و مدارس کشور تعطیل شدند، نگرانیها از آموزش بچهها به ویژه بچههایی که دسترسی به امکانات آموزشی مناسب نداشتند، زیاد شد. معلمان از هر ابزاری که داشتند برای آموزش دانشآموزان استفاده میکردند. از گوشی تلفن همراه گرفته تا تهیه جزوه و رساندن به دانشآموزانشان. معلمان بچههای دبستانی، شرایط ویژهتری داشتند؛ چرا که دانشآموزان دوره ابتدائی نیاز دارند که با معلمشان ارتباط بگیرند و این ارتباط به جز با ارتباط چهره به چهره حاصل نمیشود. معلمان ابتدائی سعی میکردند با تهیه فیلم از تدریسهایشان، بچههای کلاس را به دنیای شیرین علم و دانش ببرند؛ اما تکلیف آن بچههایی که دسترسی به تلفن همراه، تبلت و رایانه نداشتند، چه بود؟ برخی معلمان به خانه بچهها رفتند، برخی دانشآموزان را به خانهشان بردند و برخی هم از محیطهای دیگر استفاده کردند. کانالهای مختلف پُر بود از تصاویر معلمان در حال تدریس؛ یکی روی درِ یخچال تدریس میکرد، یکی به خانه شاگردش رفته بود، یکی در خودرویش درس میداد، یکی روی تخت بیمارستان درس میداد و یکی در پارک.
یکی از این تصاویر، سرکار خانم فرحناز عاقل بود؛ خانم معلمی مهربان که تصویرش با دانشآموز افغانستانیاش در حال درس دادن در یکی از پارکهای تهران، در کانالهای پیامرسانها پربازدید شد. البته گفته میشود بعدها به دانشآموزِ این خانم معلم که در منطقه 14 تهران تدریس میکرد، یک تبلت از سوی ادارهکل آموزش و پرورش این منطقه اهدا شد.
آن روزها لبخندی از سر رضایت برای داشتن چنین معلمان دلسوزی، بر لبها نقش میبست؛ از اینکه زنان و مردانی هستند که با وجود شرایط سختی چون کرونا، دست از رسالتشان بر نمیدارند.
اما در مردادماه 1400 خبر رسید این خانم معلم فداکار تهرانی قربانی کرونا شده و خانم فرحناز عاقل با دانشآموزانش برای همیشه وداع گفته است.
۲۲ آبان 1399 نیز مریم اربابی که تصویر تدریس وی بر تخت بیمارستان به دانشآموزان در سامانه شاد، در بسیاری از رسانهها منتشر شده بود، به علت ابتلا به بیماری کرونا آسمانی گردید. این معلم فداکارِ اهل شهرستان گرمه استان خراسانشمالی از جمله فرهنگیان بسیار خوشنام در میان همکاران و دانشآموزان بود.
معلم فداکارِ روستاهای قزوین
محمد بخشی معلم فداکاری است که در قزوین سکونت داشت، اما در روستاهای قزوین خدمت میکرد.
محمد هر روز به سبک ماهیگیران، لباس تنش میکرد تا از رودخانه رد شود. عاشق شغلش بود و برای همین تمام سختیهایش را به جان خریده بود. عمویش خیلی تلاش کرد تا انتقالیاش را به قزوین بگیرد تا مجبور به طی این مسیر و رفت و برگشت نباشد اما قبول نکرد و گفت با دانشآموزانم اخت شدهام و امسال هم کنارشان میمانم.
محمد ۱۱سال سابقه کار داشت و دو سالی بود که به مدرسه فانقین میرفت و چهار دانشآموز داشت. دو سال در این مدرسه بود و بقیه سالها هم در روستاهای دیگر خدمت کرده بود. گاهی با موتور میرفت و برای رسیدن به مدرسه حتی زنجیر چرخ هم میبست. وی سختیهای زیادی تحمل میکرد. تدریس در تمام روستاهای صعبالعبور را به محمد داده بودند و وی بهخاطر تعهد شغلی که داشت با عشق سر کلاس و درس بچهها در روستاهای مختلف حاضر میشد.
آن سالها فیلم کوتاهی از وی در حالی که به سختی از رودخانه عبور میکرد تا به کلاس درس برود، در فضای مجازی منتشر شد.
سرانجام محمد بخشی، معلم ۳۰ ساله مدرسه سعادتی روستای فانفین الموت قزوین در ارديبهشتماه ۱۴۰۱ جانش را در یک سانحه تصادف و سقوط به دره در راه رفتن به مدرسه از دست داد.
در روز حادثه، محمد مثل همیشه، ساعت 6، 7 صبح از مرکز استان قزوین به سمت رودبار الموت حرکت کرد. خودروی پرایدش از مسیر جاده منحرف شد و به ته دره سقوط کرد و بسیار غریبانه بال پرواز گشود.
از این معلم فداکار یک دختر 8 ساله و یک پسر 3ساله به یادگار مانده است. پدر محمد هم جانباز دفاع مقدس است و چهار سال در عراق اسیر بوده است.
معلم برتر جهان اسلام
حسن گلچیننژاد دزفولی با مدرک دکترا چندین رتبه ملی و بینالمللی در کارنامه داشت که در آخرین مورد در دومین دوره «جایزه معلم» از بین ۱۴۶ نامزد مرحله نهائی معلمان شرکتکننده از ایران و ۲۲ کشور مسلمان جهان اسلام، در بین ۲۲ معلم تاثیرگذار و برتر جهان اسلام شد.
حسن گلچیننژاد دزفولی معلم فداکار کودکان کار و فرهنگی خوشسابقه آموزش و پرورش منطقه سردشت دزفول بود.
وی عاشق خدمت به کودکان این سرزمین در مناطق مختلف روستایی و عشایری بود.
این معلم فرهیخته خدمات ارزشمند و اقدامات مستمر و خداپسندانهای در عرصه کمک به دانشآموزان نیازمند و محروم و بیسرپرست و کودکان کار و اتباع انجام داد؛ از آموزش به این کودکان تا تهیه لباس و تغذیه برای این دانشآموزان و کمکهای مالی و معنوی و علمی به تمام مدارس بخش سردشت و شهیون.
وی همواره با تاکید بر لزوم آموزش کودکان کار میگفت: آموزش این کودکان میتواند آنها را در مسیر درست زندگی قرار دهد و از پیامدهای تلخ برای آنها جلوگیری کند و به نوعی با این کار میتوان از آسیبهای اجتماعی کاست.
وی کودکان کار را در خیابانها، سر چهار راهها و دیگر مکانها آموزش میداد و کمکم با کمک سایر نیکوکاران شهرستان دزفول مکانی هرچند کوچک برای کلاس درس آنها فراهم کرد.
فروردینماه 1404، حسن گلچیننژاد دزفولی همزمان با سالروز شهادت امیرالمؤمنین(ع) و سال جدید، اقدام به توزیع لباس نو بین کودکان کار شهرستان دزفول کرد و تا آخرین لحظات عمر خود به فکر این کودکان بود.
روح پاک و مطهر فرهنگی فرهیخته و خیر نیک اندیش، معلم نمونه کشوری در شب شهادت مولیالموحدین حضرت علی ابن ابیطالب(ع) و همزمان با شب قدر آسمانی شد و به لقاءالله پیوست. علت فوت این معلم فداکار، سکته ناگهانی عنوان شده است.
معلم فداکار سردشتی
دلشاد ابوبکرزاده معلم فداکار سردشتی است که معلمی شغل خانوادگیشان است و ۴ برادر همگی معلماند؛ آن هم نه در شهر و با امکانات خوب، بلکه در روستاهای دورافتاده!
دلشاد ابوبکرزاده از سال ۱۳۸۸ بهخاطر علاقهاش به شغل معلمی با لیسانس علوم تربیتی به خدمت آموزش و پرورش درآمد. چند سالی به دلایلی از خدمت رسمی معلمی دور ماند اما در روستاهای صعبالعبوری چون کودله، احمدبریو، زله، آغلان، نیچالان و... از توابع شهرستان سردشت کارش را با جدیت دنبال کرد. مناطقی که باید در سرمای استخوان سوز و گرمای سوزان از جادههای خاکی و کوهستانی عبور میکرد و به کلاسهای درس میرسید.
فقط هم به بچهها درس نمیداد و دغدغه خواندن و نوشتن اهالی روستا را هم داشت و در کلاسهای شبانه برای پدران کلاس نهضت سوادآموزی برگزار میکرد. برای کارهای عمرانی و آبادانی روستاها نیز تلاش میکرد.
وی علاوه بر شغل معلمی در شهر نلارس که محل سکونتش بود، یک مغازه سوپرمارکت داشت. هر وقت میخواست به روستا برود، با هزینه شخصی خودش برای بچههای آنجا خوراکی میبرد.
پانزدهم مرداد 1403 تولدش بود. فردای آن روز با عدهای از دانشآموزان دوره تربیت قرآنی و چند نفر از دوستانش برای اردو به کنار رودخانه در نزدیکی روستای گومان میروند. بعد از خوردن ناهار و بازی بچهها، ناگهان خبر میرسد ۲ دانشآموز به محل ناامن رودخانه که با آنها فاصله داشته رفته و در آب گرفتار شدهاند. دلشاد که خوب شنا بلد بود، خودش را به آنها میرساند و آنها را تک به تک نجات میدهد؛ اما به علت فشار سنگین آب، خستگی یا گرفتگی عضلات دیگر نمیتواند خودش را به خشکی برساند و در آب غرق میشود. یک ساعت و نیم بعد، اکیپ امدادی با کمک مردم محلی پیکر بیجانش را از آب بیرون کشیدند.
این معلم فداکار سردشتی در هنگام آسمانی شدن، پدر ۲ کودک ۲ و ۹ ساله بود.
معلم فداکار شهرستان كامياران
ادهم مظفري در سال 1373 فارغالتحصيل شد و به جمع معلمان شهرستان كامياران پيوست و در روستاهاي درويان سفلي، ورمیهنگ، پشاباد و در سال آخر در آلك از توابع كامياران تدريس کرد.
اسفندماه 1376، باران و برف شدیدی باریده بود. رودخانه كام در کامیاران کردستان صداي عجيبي داشت. یکی از دانشآموزانِ این معلم فداکار به نام شهين فريدي در راه برگشت از مدرسه به خانه، پایش روی گِلهای کنار رودخانه سُر میخورد و روی زمین واژگون میشود و تمام لباسهایش گلی میشوند و کیفش در آب میافتد و درست در لب رودخانه به بوته کوچک گیاهی گیر میکند. سراسیمه به طرف کیف مدرسهاش خیز برمیدارد که دوباره لیز میخورد و توی رودخانه میافتد. ادهم مظفري خود را در آب انداخت و شاگردش را روي تنه درختي انداخت و نجات داد. اما آب خودش رو برد و با جريان آب همسفر گشت و براي هميشه به خاطرهها پيوست.
منبع/ کیهان